Mexis Crypt

Welcome to Mexis Mexis Crypt

Mexis Crypt

Welcome to Mexis Mexis Crypt

روابط عمومی - تعاریف

تا کنون در خصوص روابط عمومی صاحبنظران تعاریف زیادی ارائه کرده اند که به برخی از مهمترین آنها می پردازیم:

"رکس هارلو" از پیشگامان روابط عمومی در جهان در تعریف روابط عمومی می گوید:"روابط عمومی عبارت از دانشی است که توسط آن، سازمانها آگاهانه می کوشند به مسئولیت اجتماعی خویش عمل کنند تا بتوانند تفاهم و حمایت کسانی راکه برای موسسه اهمیت دارند، به دست آورند."

"اسکات . ام . کاتلیپ" صاحب نظر، روابط عمومی در جهان می گوید:"روابط عمومی ، اداره کردن وظایف، شناسایی و ایجاد، حفظ و نگهداری روابط مطلوب، بین سازمان و جامعه است، جامعه ایی که توفیق و ناکامی یک سازمان به آن وابسته است."

"ادوارد برنیز"از بنیانگذاران رشته روابط عمومی اینچنین تعریف می کند"روابط عمومی،عبارت است از دادن اطلاعات به مردم برای همبسته ساختن نگرش ها و اقدامات یک موسسه با مخاطبان خود و متقابلا نگرش ها و اقدامات مخاطبان با موسسه."

"جان مارتسن "در تعریف روابط عمومی می گوید: " روابط عمومی ، ارتباط قانع کننده و ازروی نقشه برای تأثیر گروهی ازمردم است که معنی و مقصدی در تأثیر به آن وجود داشته باشد."

" لانگ و هازلتون " روابط عمومی ، کارکرد ارتباطی مدیریت است که از طریق آن سازمانها با محیط خود سازگار می شوند، آن را اصلاح می کنند و تغییر می دهند، یا آن را حفظ می کنند تا به اهداف سازمانی دست یابند.

"انجمن بین المللی روابط عمومی"روابط عمومی بخشی از وظایف مدیریت سازمان و عملی ممتد، مداوم و طرح ریزی شده است که از طریق آن، افراد و سازمانها می کوشند تا تفاهم و پشتیبانی کسانی را که با آن سروکار دارند، به دست آورند.

"کنگره، جهانی روابط عمومی" روابط عمومی کاربردی عبارت است از هنر و دانش اجتماعی تجزیه و تحلیل گرایشها، پیش بینی آثار آنها، مشورت با روسای موسسات و تهیه و اجرای برنامه های عملی که هم در جهت منافع موسسه و هم همگان باشد.

مک لوهان رسانه های سرد و گرم

رسانه های سرد و گرم
رسانه سرد، رسانه‌ای است که مشارکت زیادی را از ناحیه مخاطب طلب کرده و فهم پیام‌های آن احتیاج به قدرت تخیل مخاطب دارد، در صورتی که رسانه گرم آن است که مشارکت چندانی از مخاطب طلب نمی‌کند و بخاطر صراحت و وضوح، نیازی به تخیل ندارد.[1]
وسائل ارتباطی سرد و گرم در کتاب "شناخت وسایل ارتباطی" مارشال مک‌لوهان که در سال 1964م انتشار یافت، مطرح شد. مک‌لوهان در فصل دوم این کتاب، ضمن تجزیه و تحلیل دقیقی که از وسائل ارتباطی به عمل آورد، پاره‌ای از نظریات جالب و مشهور خود را که از جملۀ آنها، "رسانه سرد و گرم" بود، از جهات مختلف روشن کرد.[2]
اصطلاح گرم(Hot) و سرد(Cool) از زبان محاوره‌ای آمریکایی گرفته شده و اشاره‌ای است به تمایز میان لطیفه‌پردازی سرد که فهمیدن و لذت بردن از آن احتیاج به قدرت تخیل داشته و لطیفه‌ها و نکته‌های گرم که بخاطر صراحت و وضوحشان نیازی به تخیل ندارند.[3] مک‌لوهان با بسط این تقسیم‌بندی(تقسیم رسانه به سرد و گرم)، جوامع را نیز به جوامع سرد و گرم تقسیم می‌کند.
 
منظور از سرد و گرم
وقتی در ارتباطات، سخن از رسانه به میان می‌آید، دو معنا از آن به ذهن می‌رسد:
1. به معنای روش یا ابزار فنی و مادی تغییر شکل پیام، به علاماتی که مناسب انتقال از یک مجرای معین هستند؛
2. به معنای واسطۀ مادی انتقال علایم، بطور مثال؛ به هوا، کاغذ یا کلام انسان، که واسطۀ مادی انتقال علایم هستند، رسانه اطلاق می‌شود و همه از انواع رسانه‌های مادی بشمار می‌روند.[4]
مک‌لوهان با قاطعیت بسیار، معنای دوم را از نظر حرارتی به دو دسته «سرد و گرم» تقسیم می‌کند. منظور مک‌لوهان از رسانه سرد، رسانه‌ای است که مشارکت زیادی را از ناحیۀ مخاطب ‌طلب کرده و مخاطب باید به کمک سائر حواس خود، به استقبال آن رسانه برود. از آنجا که یک رسانه سرد، کمتر به تشریح و توصیف می‌پردازد، ضرورتاً دخالت و همکاری بیشتری را از حواس مخاطب طلب می‌کند؛ تا به کمک آنها، آنچه را به او نداده‌اند و یا وسیله ارتباطی فاقد آنهاست، پر کند و در جای خود بگذارد.
در رسانه‌های سرد، لازم است مخاطب با بهره‌گیری از قدرت تخیل خود، حلقه‌های مفقوده‌ای که در پیام‌ها وجود دارد را شناسایی کند و در واقع حجم زیادی از اطلاعات را بر اطلاعات ارائه‌شده از سوی رسانه، اضافه کند؛ تا فهم کامل پیام رسانه‌ای حاصل شود.
اما رسانه گرم در دیدگاه مک‌لوهان، رسانه‌ای است، که تنها یکی از حواس پنج‌گانه مخاطب را در نهایت تکامل و قدرت آن بکار می‌گیرد. رسانه گرم با حجم زیادی از داده‌ها همراه بوده و از نظر بیان مقصود، کامل است؛ آن‌چنان دارای وضوح و روشنی است که چیزی را باقی نمی‌گذارد؛ تا دخالت مخاطب را در پر کردن فراموش‌شده‌ها و خلاء‌ها ایجاب کند و همکاری مخاطب را به حداقل ‌رساند. به عکس، رسانه‌های سرد، نیازی به افزوده شدن مقدار معتنابهی اطلاعات، توسط مخاطب بر اطلاعات ارائه‌شده از سوی رسانه نداشته و تشریک مساعی چندانی را از طرف مخاطب ایجاب نمی‌کند.[5] اینگونه از رسانه‌ها، همگی دارای پیام کامل بوده و امکان استنتاج و تفسیر شخص از موضوع را به حداقل می‌رسانند.
 
اقسام رسانه‌های سرد و گرم
بر اساس معیار ارائه‌شده برای رسانه‌های سرد می‌توان این موارد را جزء  رسانه‌های سرد بر شمرد:
1.  تلویزیون؛
2.  تلفن؛
3.  کاریکاتور؛
4.  سمینار؛
5. نوشته‌های ایدئو گرافیک(نوشته‌های تصویری که مراد، همان خطی است که با علائم و تصاویر بیان مقصود می‌کند)؛
6.  رسانه‌های سنگین و سخت مانند سنگ و لوح؛
7. جلسات بحث و گفتگو یا گفتار(گفتارها و گفتگوهای افراد، سرد بشمار می‌روند؛ چون شنونده باید اطلاعات زیادی را بر اطلاعات داده‌شده توسط مخاطب بیفزاید؛ تا آنرا کاملاً درک کند؛
8.  داستان‌های مصوّر؛
9.  کلامِ انسان.
موارد زیر را هم می‌توان جزء رسانه‌های گرم برشمرد:
1- رادیو؛
2- کتاب؛
3- عکس؛
4- مطبوعات؛
5- ضبط صوت؛
6- سینما.
مک‌لوهان ضمن تکیه بر تناقض میان سینما و تلویزیون، قائل است که مخاطب، تصویر سینمایی را بدون بازسازی و تخیل، درک می‌کند؛ بر خلاف تلویزیون که قدرت تخیل و ابداع مخاطب را بکار گرفته و باعث می‌شود تا تماشاگر در ساختن و پرداختن برنامه، فعالانه شرکت کند.[6]
باید در نظر داشت که در مقایسه رسانه‌ها با همدیگر، ممکن است رسانه‌ای نسبت به یک رسانه دیگر گرم بشمار رود؛ در حالیکه در قیاس با رسانه دیگری از صفت سردی برخوردار باشد. مثلاً رادیو در قیاس با تلویزیون یک رسانه گرم بشمار می‌رود؛ اما همین رسانه گرم وقتی با کتاب مقایسه شود نسبت به کتاب، حائز سردی می‌باشد. بنابراین رسانه‌های سرد و گرم در مقام و جایگاه مقایسه با همدیگر می‌توانند، هر دو وصف سردی و گرمی را بپذیرند.
 
ارزیابی دیدگاه مک‌لوهان
تقسیم‌بندی رسانه‌ها، به سرد و گرم از سوی مک لوهان، مورد انتقادات زیادی قرار گرفته است که از جمله این انتقادات می‌توان به انتقاد برخی پژوهشگران اشاره کرد، که قائلند، هرچند طبقه‌بندی مک‌لوهان در مورد ویژگی‌های فنی رسانه ممکن است معتبر باشد، اما در مورد نحوۀ اثرگذاری رسانه‌های سرد و گرم بر مشارکت مخاطبان، تردیدهایی وجود دارد.[7]
 
 
 
                                                                             


[1]. کازنو، ژان؛ قدرت تلویزیون، علی اسدی، تهران، امیرکبیر، 1364، چاپ اول، ص46 – 45.
[2]. آینه‌‌های جیبی، مک لوهان، ص 107.
[3]. کازنو؛ ص 45 و 46.
[4]. گیل، دیوید و ادمز بریجت؛ الفبای ارتباطات، رامین کریمیان و دیگران، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه‌ها، 1384، چاپ اول، ص141.
[5]. رشیدپور، ابراهیم؛ آینه‌های جیبی مک‌لوهان، تهران، سروش، 1354، چاپ اول، ص115- 107 و دادگران، محمد؛ مبانی ارتباطات جمعی، تهران، مروارید، 1385، چاپ نهم، ص94–92 و مک‌لوهان، مارشال؛ درآمدی بر اثر رسانه‌ها، سعید آذری، تهران، مرکز تحقیقات صدا و سیما، 1377، چاپ اول، ص37 – 23.
[6]. رشید پور؛ ص 115 – 107 و کازنو؛ ص46.
[7]. اسولیوان تام و دیگران؛ مفاهیم کلیدی ارتباطات، میرحسن رئیس‌زاده، تهران، فصل نو، 1385، ص240.

رسانه شناسی


 

از علم تا آینده نگری (فصل اول)

واژة جامعه شناسی همیشه حاوی دو مفهوم متفاوت بود و همین امر باعث شد تا این علم دچار توهم شود و مأموریتی را بپذیرد که به هیچ وجه در حوزه مسئولیت آن نبود و باید در حوزة دیگری از علوم مطرح می شد.

باید میان جامعه شناسی و ماوراء جامعه شناسی (meta-sociology) تفاوت قائل شد، همانطور که در گذشته پس از یک دورة طولانی بالاخره فیزیک از متافیزیک مجزا شد. جامعه شناسی به مفهوم اخص بر پژوهشهای تجربی استوار است و می تواند از روشهای کمی و کیفی استفاده نماید با اینهمه جامعه شناسی هر روشی را که در پیش می گیرد خود را بدان متعهد نمی کند و به هیچ نوع ارزش داوری (قضاوت ارزشی) نمی پردازد [البته] این بدان معنی نیست که جامعه شناسی باید واقعیت انسان را چون واقعیت فیزیکی در نظر گیرد. کاملاً طبیعی است که شناخت بهتر فراگردهای اجتماعی، مستلزم آنست که ضمن استنتاجهای کلی که به نوعی پیش بینی آینده بشر منتهی می شود، به ارزش داوریهایی هم دربارة نظامهای گذشته و یا موجود و همچنین طرحهای تحول جامعه کنونی بپردازیم. بنابراین منطقی است که به همان میزان که جامعه شناسی مبانی خود را به منزله علم استحکام می بخشد. مفاهیم متعالی تری را هم خلق کند. میان این دو [جامعه شناسی و ماوراء جامعه شناسی] حوزة میانه ای وجود دارد که در آن می توان با اتکاء به دست آوردهای علمی به نتیجه گیری های کلی و قابل تعمیم دست زد بدون آنکه خود را بطور کامل به دامن خیال پردازی بیندازیم. وانگهی اگر علمی نتواند هیچ نوع پیش بینی را حتی در محدودة احتمالات ممکن سازد به چه درد می خورد؟ بنابراین واضح است که در حد واسط میان جامعه شناسی و ماوراء جامعه شناسی نظریه هایی قرار دارند که بوسیلة تجربه گرایی [که ژرژ گورویچ طرفدار آنست] و عقل گرایی [که ماکس وبر از آن طرفداری می کند] تایید می شوند. این نظریه ها پدیده های قابل مشاده را با کلیتی پیوند می دهند که در رابطه با آن مسائل ارزشی، کارکردی مطرح می شوند. بطور کلی ملاحظاتی که دربارة تحول جامعه در جامعه شناسی مطرح شده است سه مشخصه دارد: 1- مدعی اند آینده را پیش بینی می کنند 2- ملزم به ارزش داوری دربارة وضعیت کنونی هستند 3- جامعه را به دگرگونی و تحول دعوت می کنند در افق دور جامعه آینده که از جامعه کنونی شکل خواهد گرفت بطور مبهم دیده می شود. برای فهم تأثیر وسایل پخش الکترونیک (بویژه تلویزیون) در دنیای امروز ضروری است قبل از مطالعه تجربی برخی آثار قابل رؤیت، با بررسی نظریه های تکامل انسانی و اجتماعی، جایگاه این وسایل را در کل جامعه مشخص کنیم. و این از مزایای ماوراء جامعه شناسی است که می تواند پرتویی تازه بر مطالعه‌های خاص بیفکند.

سومین دوره جوانی بشریت اصول نوع شناسی (تیپولوژی) تکاملی: پیوندهای اجتماعی (فصل دوم)

چنانچه بخواهیم تمامی نظریه های جامعه شناسی و ماوراء جامعه شناسی را دربارة تحول جامعه انسانی به تفصیل شرح دهیم هم سخن به درازا خواهد کشید و هم احتمالاً غیر ممکن خواهد بود. [اولین بار] در جامعه شناسی تونیس است که می توان به منبع اصلی نظریه های عمومی اخیر که ریشه جامعه نوین را در انواع تازة ارتباط می داند، دست یافت. این بدان جهت است که تونیس اصل تفکیک پذیری (diffenciation) را در روابط میان افراد جستجو می کند. نظریه تونیس در واقع بویژه با تمایز مشهور میان اجتماع و جامعه بر تحول روابط اجتماعی تأکید دارد و این دوگانگی بر تمایز روانشناختی میان ارادة ارگانیک و ارادة سنجیده (تفکر مجرد و عقل حسابگر) قرار دارد. و این همان تضاد قدیمی بین احساس (= ارادة ارگانیک/ درگیری فعال خود انگیخته فرد) و عقل (ارادة سنجیده و هوشمندی انسان ابزار ساز) است. ارادة ارگانیک با اجتماع و کشف و شهود مطابقت دارد که بر اساس روابط  طبیعی، خوی، محیطی و فکری بنیان گرفته و ارادة سنجیده با جامعه مطابقت دارد یعنی مجموعه ای از افراد که روابط آنها بر اساس منافع است. تونیس نشان می دهد که زندگی بشر در اصل در قالب اجتماع شکل گرفته است طی قرون متمادی در جهت جامعه تحول یافته است. و در قرون وسطی به نقطه عطف خود می رسد و جامعه بر اجتماع غلبه می‌یابد [تونیس معتقد است] توسعه فنون و تنشهای اجتماعی ناشی از گرایش شدید به سوداگری، نوعی بازگشت به سرچشمه‌های جوشان همبستگی انسانی را نوید می دهد، بنابراین در چنین عصر جدید بحث انگیزی تونیس برای افکار عمومی و وسایل ارتباطی بعنوان عامل محرک نقش بسیار مهمی قائل است. به نظر تونیس راه رستگاری پیدا نخواهد شد مگر آنکه افکار عمومی جامعه را با بازگرداندن به سرچشمه زندگی گروهی از نو حیات تازه ببخشد. تونیس بدون آنکه به تحولات بعد از جنگ جهانی [دوم] آشنایی داشته باشد دریافت که در جوامع صنعتی جدید شهری نقطه عطفی آغاز شده است. «بدینسان روزنامه رکن واقعی افکار عمومی است. بالاتر از قدرتهای مادی ... دارای برد و امکانات بین المللی ... غایت آن جمهوری واحد جهانی ... که در آن روشهای اعمال زور کنار گذاشته خواهد شد.

در حالیکه تونیس در جستجوی اینست که تبیین نهایی را در روانشناسی اراده و خواست پیدا کند، دیوید رایزمن معتقد است که تعادل جمعیتی عامل تعیین کننده کلیه تحولات اجتماعی می باشد. [او] تاریخ بشر را به سه دوره تقسیم کرده است که این مراحل، تحت تاثیر روابط میان فرد و جامعه با فشاری که حجم جمعیت بر زندگی گروه می آورد تعیین می شود: مرحلة اول جامعه باستانی و بدوی است که نرخ باروری در آن بالاست که با مرگ و میر زیاد متعادل می شود افراد در این جوامع از سنتها بدون چون و چرا متابعت می کنند. مرحلة دوم با یک جهش و انقلاب که چند قرن طول می کشد شروع می شود. انسانهای این مرحله از درون هدایت می شوند. (Inner-Pirected)= نرخ باروری هنوز بالاست ولی رفاه نسبی حاکم است. جامعه به هر فردی یک قطب نمای درونی می دهد تا خود راه خویش را بیابد (فردگرایی). مرحلة سوم جامعة آینده را بشارت می دهد. به دنبال انسان از درون هدایت شده اینک انسان از برون هدایت شده پدید آمده است. در مراکز بزرگ شهری کشورهای صنعتی پیشرفته عصر تولید به عصر مصرف تبدیل می شود، میزان مرگ و میر در این جوامع کاهش می یابد، سطح بهداشت ارتقا یافته اما نرخ باروری کاهش می یابد. مسأله مهم دیگر انطباق با اوضاع و احوال متحول نیست بلکه مسأله انطباق با افراد تازه است. افراد این جامعه با پذیرش آمال و آرزوهای سایرین، [می خواهند] با همنوعان خود همرنگ شوند. دیگر خانواده نیست که افراد را می سازد بلکه بیشتر مجموعه ای از دوستان، همسن و سالان و همکاران هستند که نقشی پیدا می کنند، انسان از برون هدایت شده به تأیید زیادی نیازمند است و برای همین خود را به دامن توده می اندازند.

رایزمن معتقد است تربیت فردی در مرحلة نخست از طریق حماسه ها، افسانه ها و اسطوره ها شکل می گیرند و بصورت شفاهی منتقل می شوند در مرحلة دوم انتقال میراث فرهنگی از طریق کتابت بویژه چاپ انجام می گیرد که انسان از درون هدایت شده آنرا در انزوا می خواند. در مرحله سوم این وسایل ارتباط جمعی هستند که افراد را می سازند. (= توده)

جهش اجتماعی از طریق رسانه ها (فصل سوم)

مک لوهان در حالی که ناظر پیشرفت روز افزون فنون وسایل ارتباطی و خاصه توسعه تلویزیون بوده است مسأله را از همان جایی شروع کرده که «توده تنهای» رایزمن ختم کرده بود. او عامل اساسی تحول را نه در زیر بنای فنی- اقتصادی و جمعیتی بلکه در نظامهای ارتباطی پخش اطلاعات و پیامها می داند. او مبانی اساسی نظریه خود را در یک جمله بیان می کند: «پیام- همان وسیلة ارتباطی است» این بدان معنی است که رسانه ارتباطی بر شکلهای جامعه پذیری (sociability) تأثیر می گذارد، تازگی فکر مک لوهان مربوط است به مخالفت با این عقیدة رایج که وسایل ارتباطی فی نفسه فاقد اهمیتند. به نظر مک لوهان تاریخ تمدن بشر از سه مرحلة متوالی می گذرد که هر کدام تحت سلطة مجموعه ای از رسانه های جمعی است. اینجا پرسش اصلی اینست که وسیله ارتباط جمعی چیست؟ به نظر مک لوهان وسیلة «گسترش انسان» یا امتداد حواس اوست.

اولین عصری که مک لوهان مشخص می کند تمدن ابتدایی فاقد کتابت است. این دوره بوسیلة تسلط بیان شفاهی و دریافت سمعی و بصورت دقیقتر بوسیلة بکارگیری حواس پنجگانه، متمایز می شود. با اختراع کتابت همه چیز دگرگون می شود. شیوة بیان و ارتباط تازه یعنی خواندن، امتداد و گسترش حس بینایی است و به این ترتیب دورة دوم تاریخ بشر پدیدار می گردد در این مرحله کلیه فعالیتهای فکری و عاطفی انسان باید به این رمز جدید یعنی نظام الفبایی ترجمه شود و از طرف دیگر برای خواندن و فهم محتوای آن مجدداً کشف رمز شود.

واضح است که در همه جا و در تمام شرایط تمدن خط و کتابت با مقاومت تمدن محاوره ای مواجه بوده، فرهنگ دست نوشته تا مدتها بصورت مختلط باقی ماند. این فرهنگ و به دنبال آن صنعت چاپ تمایزی بین علما و روحانیون با عامه مردم ایجاد کرد و این عقیده را القاء کرد که دانش واقعی تنها آن چیزی است که به رشته تحریر درآمده و از قالب واقعیات ملموس جدا شده و اعتباری جهانی و همگانی یافته است زیرا که می تواند بطور یکنواخت در هزاران نسخه به چاپ برسد.

امروزه تمدن چاپی و کتبی با هجوم وسایل الکترونیکی ارتباط جمعی مانند رادیو، تلویزیون و سینما مورد تردید قرار گرفته این شیوه های ارتباطی بیان محاوره ای را بار دیگر معتبر ساخته. مک لوهان می خواهد بگوید مشخصه سومین دورة تمدن بشر برتری مجدد حس شنوایی بر سایر حواس است. به نظر مک لوهان این امر رجعتی است به نظام قبیله ای ؛ منتها در یک سطح جهانی بعبارتی بعد از آنکه فرد در مرحله دوم (کهکشان گوتنبرگ) از گروه خود گسست هویت فردی پیدا کرد [= انسان از درون هدایت شده رایزمن] اینک بار دیگر در گروه جذب می گردد ولی این گروه دیگر دسته ای از افراد وابسته به محل معینی نیستند بلکه جامعه وسیعی است که بر رسانه های جهانگیر بنا شده است. بدین ترتیب چه از نظر مک لوهان و چه از نظر سایر متفکرینی که ذکرشان رفت، تمدن ما در مرحلة جهش و تحول عمیقی قرار گرفته است منتها مک لوهان معتقد است که ما از این جهش عقب مانده ایم ما هنوز خود را با دنیای ارتباط الکترونیکی تطبیق نداده ایم زیرا هنوز به تفکر بصری وابسته ایم. لذا [مبتلا به] تأخر فرهنگی(Cultural Recency)و بحران اخلاقی و اجتماعی ]هستیم[

به عقیده مک لوهان تحولات اخیر منجر به از بین رفتن ایده آل ابر مرد  و ابر زن خواهد شد. اینجاست که راه مک لوهان از رایزمن جدا می شود زیرا رایزمن زمانی که کتاب تودة تنها را می نوشت از تحولات چشمگیر جوانان خاصه بعد از نخستین دهه نیمه دوم قرن بیستم بی اطلاع بود [مک لوهان معتقد است] رسانه های الکترونیکی دستگاه عصبی انسان را در جهت کلیة حواس گسترش می دهد و این یعنی کوششی برای بکارگیری کلیه حواس خارج از چارچوب محدودی [که تمدن کتابی و بصری در هر زمینه ای بوجود آورده چه در زمینة روابط جنسی و چه حتی شیوه های علم و تربیت] مک لوهان معتقد است تدریس در آینده هم از طریق برنامه های آموزشی رادیو و تلویزیون انجام خواهد شد تمایزی که مک لوهان بین وسایل ارتباط جمعی قائل شده بسیار مهم است. اصطلاح گرم (hot) و سرد (cool) از زبان محاوره ای امریکایی گرفته شده و اشاره ای است به لطیفه پردازی سرد که فهمیدن آن احتیاج به قدرت تخیل دارد و لطیفه های گرم که به خاطر صراحت و وضوحشان نیازی به تخیل ندارد. رادیو- سینما- ضبط صوت و عکاسی مانند چاپ و خط الفبایی گرم هستند و با تحمیل پیام خود امکان استنتاج و تفسیر شخصی را به حداقل می رسانند بر عکس گفتار و خط تصویری جزو وسایل سرد محسوب می شوند. البته کاملاً روشن است که اصطلاح گرم و سرد را مک لوهان کاملاً نابجا بکار برده است! ولی به هر حال میان دنیای رادیو و سینما و جهان تلویزیون تفاوتی اساسی وجود دارد مک لوهان نتایج جالبی [از تفاوتها می گیرد] او می گوید «به نفع شخصیتهای مشهور و برجسته نیست که در تلویزیون ظاهر شوند.» اصولاً تلویزیون برای نمایش فراگردها و کارها بهتر است تا نتایج آنها، در سیاست، رادیو وسیله هیجان آفرینی است تلویزیون فعالیت سیاسی و اجتماعی را سرد و بی حال می کند. [به هر حال] به نظر مک لوهان تلویزیون در حال حاضر بیش از سایر وسایل الکترونیکی در تحول و جهشی که محیط اجتماعی و فرهنگی عصر چاپ را به نفع نظام قبیله ای جدید متزلزل می کند مؤثر است.

بازگشت به جمع  (فصل چهارم)

لازم است تزهای مک لوهان را در مجموعة نظریه های جامعه شناختی که تحول عمومی جوامع را در کل دربر می گیرند قرار دهیم. هر چند مک لوهان زیاده روی و اشتباهاتی هم داشته است. [و بعضاً] به قلمرو جامعه شناسی تخیلی [وارد شده است/ ولی در هر حال] با توجه به محدودیت مشاهدة وقایع کنونی و مسأله احتمالات، مطالعه تحولات جامعه یعنی آینده نگری بسیار جالب است و این چیزی است که مانع نمی­شود تا  پیش بینی به ماوراء جامعه شناسی و ارزش داوری بیانجامد. بطور کلی چنانچه نظریه تکاملی و تحلیل وضعیت کنونی امکان شناخت قواعد گرایشی (regularities tendancielles) و یا روندها را فراهم می ساخت دیگر مسئولین امور سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در برابر وقایع انجام شده قرار نمی گرفتند.

تقسیم تاریخ تحول جامعه بشری به سه مرحله جنبة قطعی ندارد با این حال در علوم انسانی به هر نوع شناسی (تیپولوژی) می توان دست زد و بدون نوع شناسی هم نمی توان کاری از پیش برد. مسأله این است که بدانیم با چه معیاری مرحله ای را از مرحلة دیگر متمایز می کنیم و ویژگی مرحلة جدید در چیست، هیچ جامعه شناسی نباید بطور جدی به یک عامل واحد بچسبد حال می خواهد مک لوهان باشد یا شخصی دیگر، واقعیت اجتماعی بسیار پیچیده و پر تعارض تر از آن است که بتوان آن را تنها با یک عامل جمعیتی، تکنیکی و یا اقتصادی توضیح داد. [با این وجود اگر بپرسیم پس فایده نظریه هایی که برشمردیم چیست؟] در جواب باید گفت که تحقیق جامعه شناختی نمی تواند به یکباره تمامی حوزه تحولات اجتماعی را توضیح دهد. از این جهت بهتر است هر بار به یکی از جنبه های آن توجه کنیم.

لازم است از خود بپرسیم که اثر کلی تحولات تکنیکی (تحول رسانه ها) بر جامعه چیست تا بتوانیم به این وسیله از مطالعه اثرات جزئی فراتر رفته و به ترکیب همبستگی دست یابیم. در چنین شرایطی سروکار ما با عاملی است که بطور کلی بلکه بصورت تعیین کننده است و باید آنرا به این امید که خطوط کلی جهشهای بزرگ اجتماعی را ترسیم کند، انتخاب کرد. در مورد جهش نخست که باعث خروج انسان از دنیای بدوی و ورود به تاریخ شد، تنها اختراع کتابت بعنوان بارزترین نشانه کافی نیست. هر چند نقشی اساسی داشته است. کتابت به تمدن امکان داد تا با انباشت اطلاعات تراکم پذیر گردد و پیشرفتهای آن تسریع شود. کتابت به ایجاد طبقه دانشمندان به دانش طبقه اجتماعی اعطا کرد. و باعث نقطه عطفی  در تاریخ بشر شد ولی این امر نه به خاطر آن است که خط یک رسانه بصری است (برخلاف تصور مک لوهان) بلکه بدین جهت است که خط زبان را ثابت و بی حرکت می کند. خط یا ثبت تجلیات فکری به سلطه لحظه ها خاتمه داد و به پیامی واحد امکان تکرار و تکثیر داد.

به همین ترتیب، فرو ریختن دنیای بدوی نه ناشی از زوال فرهنگ شفاهی، بلکه ناشی از از بین رفتن خصلت زوال پذیر لحظه های گذرا در ارتباط است. در میراث جامعه شناختی و فلسفی پدیدارشناسان براحتی می توان تحلیلهای اثبات نشده­ایی را یافت که اصل مشارکت را در وحدت میان درون ذات [= امور لنفسه] و برون ذات [= امور فی نفسه] جستجو کرده اند. اصلی که در روحیه بدوی نقشی اساسی دارد. ورود به مرحلة انسان باوری با جدایی میان فکر و موضوع آن میان آگاهی و محتوای آن، میان فرد و جامعه میان فرد و طبیعت مشخص می شود. بدینسان می توان از هم اکنون مرحله سومی را پیش بینی کرد که حاوی بازگشتی است به تفکر وجودی (اگزیستانسیل) که دیگر درون ذات از برون ذات جدا نمی‌شود. طبق نظر مک لوهان جهش بزرگ عصر کنونی نه تنها حاصل تداوم پیشرفت تکنولوژی است بلکه در عین حال نوعی بازگشت به عقب، بسوی وجوه خاصی از زندگی گروهی ابتدایی هم می باشد. اصطلاح زندگی قبیله ای جدید که مک لوهان برای بیان ویژگی جامعه های عصر جدید بکار می برد نباید بصورت تحت الفظی ادراک شود بلکه یادآور دوگانگی حیرت آور عصر الکترونیک می باشد. کارهایی که رادیو و تلویزیون در گسترش افق فکری ما انجام می دهند و تماسی که به کمک این وسایل با اشیاء و موجودات و رویدادهای دور برقرار می شود به اضافه رسانه های فردی مثل تلفن، تلگراف و سایر وسایل ارتباطی نظیر هواپیما، زندگی انسان مدرن را به شکلی از حضور دائمی و حضور در جهان تغییر داده است که این حضور همه جانبه هم با زندگی انسان بدوی و قبیله ای و هم با زندگی انسان قرون گذشته متفاوت است.

رسانه های جدید به سه دسته قابل تقسیم اند دسته اول آنهایی که تحرک فردی را زیاد می کنند (انتقال به نقاط دوردست) دوم آندسته که مانند تلفن تماس افراد را با هم از راه دور مسیر می کنند و دسته سوم آنها که مانند تلویزیون و سایر رسانه های جمعی از مرکز فرستنده ای برای گروه وسیعی پیام واحدی را پخش می کنند. دو دسته اول قطعاً شیوة زندگی ما را تغییر می دهند ولی بیشتر به روابط بین افراد مربوط اند و در جهشی که منظور نظرماست نقش زیادی ندارند.

واژه رسانه و اصطلاح بسیار رایج وسایل ارتباط جمعی یا همگانی (وسایل پخش پیام به عامه وسیعی بدون توجه به تفاوتهای آنها مانند رادیو، تلویزیون و سینما) با مفهوم بی واسطگی انتقال پیام سازگار نیستند، دستگاه فرستنده تصویر و صدایی که بوسیله موج پخش می شود. دستگاه گیرنده تماماً واسطه­هایی هستند بین فرستنده یا سازنده پیام با گیرنده آن. البته رسانه های الکترونیک در مقایسه با رسانه های چاپی که نیاز به فرآیند انتقال از مفهوم به بیان و از دریافت به ادراک دارند، [تقریباً] بلا واسطه اند. مثلاً تماشاگر تلویزیون همان چیزی را می بیند و می شنود که اگر در جمع هم بود همان را می دید و می شنید و او در میدانی جای گرفته که گسترة آن تمام جهان را دربر می گیرد. ولی در هر حال بی­واسطه بودن رادیو و تلویزیون نسبی است. چون [مدار تصویری که از رادیو و تلویزیون دریافت می شود] بازسازی واقعیت است از روی مقاصد خاص و رسانه در واقع حکم صافی یا فیلتر را دارد. این وسایل پخش ماهیتاً حالت بلا واسلطه تصنعی دارند و می توان اثراتی را که بر تحول اجتماعی دارند بطور تقریبی مورد استنتاج قرار داد و با منظم کردن این آثار و قبول این مسأله که گسترش این وسایل باعث افزایش این اثرات می شوند در این صورت از جامعه شناسی تخیلی برکنار می مانیم. در چنین شرایطی گسترش رسانه های نوین را بعنوان زمینه می پذیریم و آنرا به منزله موضوع مطالعه جامعه عصر پخش الکترونیکی تلقی می کنیم.

نظارت اجتماعی (فصل پنجم)

واقعیت اجتماعی در سطوح گوناگون متمایز می شود در سطح بسیار وسیع با جامعه کل مواجه هستیم که به صورتهای گوناگون مانند قبیله، امپراطوری، تمدن و ملت متجلی می گردد. در سطح کوچکتر می توان طبقات اجتماعی و گروههای خاص مختلف را با ابعاد گوناگون تشخیص داد مانند خانواده، اتحادیه، انجمن، کلان، حزب سیاسی و غیره. برای آنکه جامعه کل به حیات خود ادامه دهد به مقدار مشخصی از اجماع و اتفاق نظر بین افراد آن نیاز است. اما اینکه ملتها، حتی تمدنها آسیب پذیرند ما را به این فکر می اندازد که وحدت اجتماعی امری ابدی و مطلق نیست زیرا که می تواند از بین برود. جامعه کل نوعی نظارت دائمی هر چند غالباً بصورت ضمنی بر عناصر متشکله خود اعمال می کند تا وحدتی را که خود محصول و معرف آن است، حفظ کند. این موضوعی است که مجموعاً تحت عنوان «نظارت اجتماعی» ارائه می شود. برخلاف برخی تعاریف رایج نظارت اجتماعی همواره نقش بازدارنده ندارد بلکه می تواند هم با ایجاد بثبات و هم حتی با ایجاد دگرگونی و تحول، جامعه را حفظ کند زیرا که جوهر جامعه در حرکت و پویایی آن است.

نظارت اجتماعی می تواند مثبت یا منفی باشد، زیرا که می تواند بصورت فرمانها، توصیه ها و تشویقها و یا محرمات، ممنوعیتها و تهدیدها بیان شود و همینطور می تواند بصورت رسمی و علنی و یا برعکس ضمنی و تلویحی عنوان شود. پارک می گوید اشکال نظارت اجتماعی اساساً شامل سه نوع فراگرد است. اشکال ابتدایی (برگزاری شعائر و مراسم و زندگی گله وار) نوع دوم مجموعه نهادهای مذهبی، حقوقی، سیاسی و نوع سوم افکار عمومی است. البته بین این سه نوع تداخل هم وجود دارد رسانه ها، فنون ارتباط و پخش پیام از جمله وسایل ناآشکار اعمال نظارت هستند و این بخاط رابطة آن فنون با افکار عمومی است. وسایل ارتباط جمعی دامنه نفوذ گسترده ای دارند که جامعه کل را دربر می گیرد.

افکار عمومی بر رسانه های همگانی اثر می گذارد زیرا رسانه های مزبور [به منظور] القاء فکر و مقاصد تبلیغاتی خود [ناگزیراند] سلیقه و تمایلات توده را که بوسیلة افکار عمومی بیان می شود به حساب آورند. اما سؤال مهم اینست که تا چه حد و به چه صورتی وسایل ارتباطی و پخش نوین می توانند بر افکار عمومی اثر قاطع بگذارند. کلید این کار در «شرطی» کردن افکار است، یعنی بیشتر هدایت شدن از بیرون تا از درون. آگهی و تبلیغات دستکاری افکار محسوب می شوند. پس [حقیقت دارد] که توافق افکار و عقاید را به شیوة دیگری بجز از راه استدلال و تعقل هم می توان ایجاد کرد. با وجود این نباید دستکاری افکار عمومی و جوسازی را آفت و بیماری کشنده ای برای تمدن جدید به حساب آورد. چون این کار یعنی ساختن افکار عمومی با رسانه های همگانی، از قدیم رایج بوده و وسایل ارتباط جمعی جدید تنها بدان وسعت داده اند. (آداب و سنن در نزد اقوام بدوی، اضافه شدن شعر و ادبیات کتبی در دوزه یونان به آن و بعد تبلیغ و و عظ مسیحی که به کمک کلام خوب متمایز می شود همگی نمونه هایی از شکل دادن به افکار در اعصار گذشته بودند.)

در قرن بیستم بشر ناگهان تصور می کند که قدرت تازه ای چون تبلیغات و آگهی را برای اولین بار کشف کرده است. غافل از اینکه قرنهاست که یا او تبلیغات را دست کاری کرده و یا تبلیغات او را.

چاکوتین که شیوه های تبلغاتی گوبلز را بررسی کرده بود معتقد بود که برای تأثیر بر افکار عمومی باید یک یا چند محرکه و غریزه اساسی بشر را شدیداً تحریک کرد، غرایزی مانند مبارزه جویی، میل به تصاحب مادی، غریزة جنسی، غریزة مادری و پدری؛ البته محرکه های دیگری را هم به این فهرست می توان اضافه کرد مانند علائق اخلاقی، عقلی و زیبا شناسی. به هر حال این غرایز وقتی تحریک می شوند بصورتی شبه غریزی بر افکار عمومی تسلط پیدا می کنند و هر نوع سنجش و بررسی منطقی و عقلی را برای تصمیم گیری غیر ممکن می سازند.

کوهن سئاوفوژی رالا تأکید دارند که پیامهای سمعی و بصری برخلاف پیامهای کتبی بدون عبور از صافی عقل، مستقیماً بر حواس اثر می گذارند. بر روال همین فکر دربارة آزمایشهایی که روی تأثیر آن پیامها انجام گرفته است مطالب زیادی در دست است. اما با مطالعات عمیقتر بود که معلوم شد مکانیسمهای روانی در زمینه تبلیغات تجارتی و سیاسی- عقیدتی متفاوتند. به عبارتی وقتی نزاع عقیدتی مطرح است و ذهن پیامهای متعارض دریافت می کند. برخلاف تئوری چاکوتین رفلکس های شرطی در او بوجود نمی آید. و در هر حال مطالعاتی که بعد از چاکوتین انجام شده نشان می دهد که اثر رسانه های همگانی بر افکار عمومی بیش از آنچه قبلاً تصور می شد پیچیده است.

برای شرطی کردن ضمیر ناآگاه تنها نباید به محرکه های اساسی توجه داشت بلکه باید به فراگرد فرافکنی (projection) و همسان انگاری (identification) هم بها داد. در حوزه آثار ناآگاه ذهن می توان به صور ازلی (archetype) و افکار قالبی (stereotype) هم توجه داشت. وسایل ارتباط جمعی از آنجا که با توده های وسیعی سروکار دارند با تکیه بر خاطره های محو شده در حوزة ناآگاه ذهن و یا صور ازلی روان ناآگاه جمعی بر میزان نفوذ خود بر افکار عمومی می افزایند. [از طرف دیگر] رسانه های همگانی در مضامین خود از افکار قالبی، مردمی، ملی به مقدار زیاد استفاده می کنند و افکار عمومی را در جهت «حفظ وضع موجود» سوق می دهند.

نتیچه گیری کلی دربارة آثار تبلیغاتی رسانه های همگانی این است که تأثیر و تبلیغات بر حسب زمینه های اجتماعی متفاوت است. نخست اینکه تأثیر تبلیغات به این بستگی دارد که منبع اطلاعات انحصاری باشد و یا متکثر. دوم اینکه القای افکار قالبی در گروههای اجتماعی متفاوت است مثلاً برخورد روشنفکر و کارگر نسبت به برنامة فرهنگی تلویزیون یا رادیو بسیار متفاوت است. برای مثال بررسی گایگر (Geiger) نشان داد که اگر موسیقی کلاسیک تحت عنوان موسیقی عامیانه ارائه شود، شنوندگان بیشتری پیدا می کند زیرا افراد کم سواد معمولاً از مطلبی که فهمش مشکل است روگردانند. لذا این فکر که از طریق شبکه رادیو یا تلویزیون خاص تحت عنوان «برنامه فرهنگی» می توان فرهنگ را در تمام طبقات اجتماعی اشاعه داد باطل است زیرا که این برنامه با پیش داوریها و افکار قالبی مواجه می شود.


 

 

شرایط تأثیر بر افکار عمومی (فصل ششم)

در آغاز تصور می شود که توده کل نامشخص و بی شکلی است و پیامهایی که پخش می شود مستقیماً به آنها می رسد بررسی لازارسفلد و همکارانش نشان داد که پیام رسانه های همگانی بر پیامگران به منزله توده ای یک شکل اثر نمی کند و معلوم شد توده ای که افکار عمومی در آن شکل می گیرد بصورتی عمل می کند که گویی دارای ساخت است. بطور کلی رسانه های همگانی با واسط افرادی خاص که در این فراگرد نقش محرک و رابط را ایفا می کنند و در زبان انگلیسی به آنها رهبران فکری (opinion leaders) می­گویند عمل می کنند در واقع اثرات پیام وسایل ارتباط جمعی یک جریان دو مرحله ای است در مرحله نخست پیام از رسانه­هایی به راهنمایان فکری می رسد و در مرحله دوم رهبران فکری پیام راه میان اطرافیان خود پخش می کنند. اولین مطالعه در این زمینه توسط کتس (E,Katz) و لازارسفلد در سال 1940 در جریان مبارزه انتخاباتی بود. این بررسی نشان داد که افرادی که نظر و عقیده خود را در جریان مبارزه انتخاباتی تغییر داده اند اکثراً گفته بودند که هرگز مستقیماً تحت تأثیر تبلیغات نامزدها قرار نگرفته اند. بلکه حرفهای اطرافیان خود شامل والدین، دوستان و همکاران بیشتر بر آنها تأثیر داشته است و معلوم شد در هر محیطی افرادی هستند که نظرشان در مواردی از سایرین مهمتر است و اینها همان راهنمایان فکری بودند. و فرقشان با سایرین در این بود که به خاطر استفاده بیشتر از رسانه­های همگانی (روزنامه- رادیو) از اطرافیان خود اطلاعات بیشتری دارند.

سه بررسی بعدی یافته های لازارسفلد را تدقیق کرد اولین مورد مطالعه راور (rovere study) در نیوجرسی بود که می خواست معلوم کند که آیا جریان دو مرحله ای در موارد غیر سیاسی هم صادق است یا نه؟ دومین مطالعه مربوط به مطالعه دکاچر (Decature study) بود  در این مطالعه معلوم شد اکثر راهنمایان فکری هم به نوبة خود تحت تأثیر کسان دیگری هستند یعنی «راهنمای راهنمایان» و معلوم شد فراگرد انتشار پیام نه دو مرحله بلکه سه یا بیشتر بود. (حرکت خوشه ای) بررسی سوم به مطالعه دارو (Drug study) مشهور است و یک مطالعه خاص تر بود دربارة نحوه شکل گیری عقاید پزشکان دربارة داروها که باز نتایج قبلی را اثبات کرد.

در افکار عمومی گروههای نخستین مانند خانواده، همسایگان، همکاران، چارچوبهای اصلی را تشکیل می دهند. و راهنمای فکری نفوذ خود را از درون یکی از این گروهها اعمال می کنند. نظر خواهیهای بیشتر نشان داد که رهبران فکری الزاماً افرادی نیستند که دارای عنوان و یا مقام بالاتر باشند. آنها اغلب دارای خصایص مشابه اند. ایفای نقش رهبری فکری ناآگاهانه است حتی برای خود شخصی که این نقش را به عهده دارد. در هر موضوعی که در افکار عمومی مطرح می شود راهنمایان و افراد مورد مراجعه متفاوتند و از قواعد رایج در این فراگرد اینست که راهنمای فکری با افراد تحت نفوذ خود از نظر مشخصات اجتماعی دارای مشابهت باشد. مثلاً پزشکان در مسائل حرفه ای زیر نفوذ غیر پزشک قرار نمی گیرند.

بطور خلاصه راهنمای فکری در آن واحد هم معرف گروه است و هم به جریاناتی که خارج از گروه می­گذرد واقف است او در عین حالی که بیش از سایرین به گروه تعلق دارد ولی اسیرتنگ نظریهای گروه نیست. از این جهت اوست که افکار تازه را در گروه خود القاء می کند البته آنها تحولاتی را می پذیرند که با چارچوب ارزشهای گروه متناسب باشد.

در اینجا باید از داده های روان- جامعه شناختی در مورد وراجی و شایعات که مسائل مهم نظارت اجماعی هستند و اثرات رسانه های همگانی را تحت اشعاع خود قرار می دهد، استفاده کرد. در این مورد مطالعة مهمی توسط آلپورت و پست من انجام شد که مربوط به انتشار شایعات بعد از فاجعه پرل هاربر بود. قاعده کلی ای این بود که هر چند موضوعی برای گروهی اهمیت بیشتری داشته باشد و از ابهام و تناقض زیادتری برخوردار باشد به همان نسبت شایعه درباره آن بیشتر پخش می شود. نکته دیگر این بود که در صورت عدم اعتماد مردم به اخبار رسمی، ابهام و سردرگمی زیادتر می شود و زمینه برای بروز شایعه فراهم می گردد. لذا پوشاندن حقایق در مواقع بحرانی از مردم (کاری که برخی سیاستمداران برای آرامش افکار عمومی انجام می دهند) ممکن است در ابتدا موفقیت آمیز نشان دهد لکن بعداً باعث سلب اعتماد مردم از خبرهای رسمی دولت می شود.

بررسی های دیگر در مورد شایعه نشان داد هر چند شایعه بیشتر بازگو می شد موجزتر و خلاصه تر می شد و به عناصری تقلیل پیدا می کرد که ساده و برای انتقال راحتتر بود. ولی از طرف دیگر به جزئیات باقی مانده شاخ و برگ داده می شد و انواع ترکیبها بوجود می‌آمد و بالاخره معلوم شد هر شخصی ماجرا را مطابق با منافع و تجربه­های خود ساده تر کرده و بدان جهت می داد. اخبار و اطلاعاتی که از رادیو و تلویزیون انتشار می یابد گاه با شایعات برخورد می کند و دچار تحریف می شود.

وسایل و فنون القایی فکر (فصل هفتم)

برای شناخت روشهای اعمال نفوذ بر توده از طریق رسانه ها باید سه حالت را از هم تمییز داد. اول تقویت عقیده موجود، دوم ساختن عقیده تازه (بدون ارتباط با عقیده قبلی) و سوم تغییر کیش (تغییر عقیده).

تأثیر رسانه ها بیشتر تقویت عقیده موجود است زیرا که اصولاً عقیده انسان میل به ثبات دارد [و بر اساس] همین فراگرد است که افکار قالبی و پیش داوریهای جمعی شکل می گیرد. غالب آزمایشهای تجربی نشان می دهند که رسانه های جمعی عقایدی را که از قبل در میان عامه وجود داشته اند، تقویت کرده اند.

برنامه هایی که از رادیو و تلویزیون پخش می شود در زمینه تبلیغات تجاری تا حد زیادی تمایل به همرنگ شدن با جماعت دارند و در مجموع برای جلب رضایت اکثریت تماشاگران و بر اساس سلیقه «توده» طرح ریزی می شود.

نقش رسانه‌های همگانی بیشتر تقویت گرایشهای موجود در افکار عمومی (چه از نوع پویا و چه از نوع ایستای آن) است تا ایجاد گرایشهای تازه روانشناسان اجتماعی نقش تقویت کننده رسانه های همگانی را با سه فراگرد توضیح می دهند: استفاده انتخابی (exposition selective)، ادراک انتخابی (ferception selective) و انباشت انتخابی (retention selective) بعبارتی پیامگیران برنامه ای را که دوست نداشته باشند نگاه نمی کنند و برنامه ای را که با اعتقاداتشان همسو باشد می بینند پژوهش لازارسفلد در خصوص انتخابات 1940 ریاست جمهوری نشان داد که دو سوم افراد مورد پرسش به تبلیغات حزب خود بیشتر گوش می دهند. در خصوص ادراک انتخابی آزمایشها نشان می دهد اگر تبلیغات مستقیماً به عقاید مردم حمله کند نتیجة عکس می دهد و صدمه آن به خود تبلیغ کننده برمی گردد. در خصوص انباشت انتخابی آزمایش لویی Levine (107) نشان داد که حفظ انتخابی پیامهای رسانه های همگانی در جهت تقویت عقاید موجود است.

یکی از اصول القاء فکراین است که افکار جدید و یا آنچه به این عنوان عرضه می شود چنانچه توسط چهره های تازه ارائه شود راحتتر پذیرفته می شود و از موانع استفاده انتخابی و توجه انتخابی راحتتر عبور می کند البته عوامل بسیار پیچیده دیگری هم در این تحول دخالت دارند. آنچه بعنوان تجربه بدست آمده اینکه جلوگیری از حضور چهره های مخالف در رسانه های همگانی حتی در دورة انتخابات در کشورهای توتالیتر نتیجة عکس به نفع این چهره ها داشته است. یک نکته دیگر اینکه البته عبور چهره ها و افکار تازه از موانع استفاده انتخابی و ادراک انتخابی تازه اول کار است.

یک نتیجة دیگر اینکه مجاب کردن افرادی که دربارة موضوع عقیدة راسخی ندارند (با طلاق) آسان تر است.

تغییر عقیده- البته نباید چنین پنداشت که وسایل ارتباط جمعی کاری جز تقویت عقاید وجود نمی تواند بکند البته در مواردی هم «تغییر عقیده» مشاهده شده است. هر چند تعداد این موارد از موارد تقویت عقیده کمتر است. چنانچه فرد مجبور باشد پیامی را دریافت کند و یا در تعارض و کشمکش با عقاید خود قرار گیرد و مجبور باشد که ظاهراً نقش مخالفی با عقیده خود بازی کند در این صورت دو مکانیسم استفاده و انباشت انتخابی ضعیف می‌شود. شخصی که اعتقاداتی مخالف عقیده خانواده و یا اطرافیانش داشته باشد، چه بسا شدیداً دچار تعارض شود. حتی ممکن است که این وضعیت در ضمیر ناآگاه شخصی تعارض نهان ایجاد کند و باعث شود تا مکانیسم دریافت انتخابی تضعیف شود. بسیاری از بررسی‌های جامعه شناختی نشان داده است افرادی که در سلسله مراتب اجتماعی ترقی یا تنزل کرده اند و در نتیجه به طبقه ای رفته اند که در اصل طبقه آنها نبوده است در انتخابات شرکت فعال نداشته اند زیرا برای آنها مشکل بوده است که موضع سیاسی خود را در عین حال هم با طبقه فعلی خود و هم با طبقه ای که قبلاً بدان تعلق داشتند، مطابقت دهند. در مواردی که فرد میان اعتقاد خود و باورهای گروه خود احساس شکاف می کند زودتر تحت تأثیر افکار دیگران قرار می گیرد. جانویتس (Janowitz) نشان داده است در جنگ دوم جهانی تبلیغات متفقین برای تغییر عقاید سربازان نازی در بین کسان که واحدشان متلاشی شده بسیار موثرتر بود.

بطور خلاصه تبلیغات عقیده ای را که در ضمیر ناآگاه ریشه نداشته باشد راحتتر متزلزل می کند. با این حال روشهای خاصی وجود دارد که در چنین مواردی هم مقاومت طبیعی را درهم می شکند این روش ها را «شستشوی مغزی» می گویند. تجربه نشان می دهد این روش در زمینه های خاص مانند «جنگ روانی» و یا فعالیت براندازی مؤثر بوده است. البته این روش با ایجاد رعب و ترس و اعمال زور همراه است. رسانه های همگانی به دو صورت مختلف می توانند ما را به مشارکت ضمنی برانگیزانند و احتمالاً عقاید ما را دگرگون سازند: اول وسوسه مقاومت ناپذیر این رسانه هاست که ما را به نوعی گرفتار می کند و به مشارکت می کشاند مثلاً بسیاری از روشنفکران بعد از آنکه سوگند یاد کرده بودند که هرگز تلویزیون نخرند بالاخره تسلیم شدند و موضع خود را تغییر دادند. دوم، سیلاب اطلاعاتی که بوسیله رسانه های همگانی جاری می شود بتدریج تمامی جامعه را در خود غرق می کند و افراد خواهی نخواهی از این جو اطلاعاتی تنفس می کنند و با مسائل سیاسی روز درگیر می شوند. البته این اتفاق خیلی آرام و سطحی است. اگر تمامی اعمال که انجام می دهیم و تمامی حرفهایی که می زنیم زیر نظر بگیریم اگر تماشاگر تلویزیون نبودیم چنین حرفهایی نمی زدیم. در بسیاری از موارد این عقیده ما نیست که رفتار ما را تعیین می کند بلکه رفتار ماست که عقیده ای را در ما بوجود می‌آورد. همانطور که رودهای بزرگ از پیوستن جویبار بوجود می آید این جریان پیامهای رسانه های همگانی هستند که به تدریج ما را در خود غرق می کنند. (مغزشویی نامحسوس)

[البته نباید تبلیغات تجارتی و تبلیغات سیاسی را یکی دانست] با تکرار نام یک نوع خمیر دندان می توان افراد را به خرید آن ترغیب کرد. ولی تکرار نام یک حزب باعث نمی شود مردم به او رأی دهند، زیرا در اینجا مسأله اعتقاد مطرح است. حتی برای دعوت مردم به مشارکت در انتخابات اینکه مرتباً از تلویزیون فریاد بزنند «رأی بدهید» کار بیهوده ای است.

لازمه موفقیت تمام روشهای دستکاری ذهن ناآگاه محیط توتالیتر است. این روشها در شرایط بحث آزاد عکس العملهای منفی ایجاد می کنند.

در تبلیغات سیاسی و انتخاباتی وقتی نامزدی از رادیو و تلویزیون استفاده می کند ناچار باید دربارة هدفها و نظرات خود استدلال کند حتی اگر «توده» هم فرصت گوش کردن به بحث و گفتگوی جدی را نداشته باشد، رهبران فکری که رگ توده ها را در درست دارند می توانند مردم را به حرکت آورند.

تبلیغ خوب و موفق غالباً (نه همیشه) وانمود نمی کند که می خواهد به اعتقادات طرف مستقیماً حمله کند از سوی دیگر دلایل اقامه شده برای مجاب کردن طرف مقابل باید با مسیر حرکت فکری جامعه همسو باشد. یکی از موضوعهایی که تاکنون از طرف روانشناسان اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته اینست که آیا تأثیر پیام بصورت مونولوگ بیشتر است یا بصورت دیالوگ (بحث و گفتگو) و همراه تا نظرات مخالف؟ تحقیقات اخیر نشان می دهد که شکل دیالوگ مؤثرتر است چون با این روش از مانع استفاده انتخابی براحتی می توان عبور کرد. و این شیوه (دیالوگ) شانس بیشتری برای تغییر عقاید ببیندگان و شنوندگان دارد. [نکته آخر اینکه] در تعیین میزان نسبی توانایی هر یک از رسانه های همگانی در زمینة القاء فکر، مسأله مهم اینست که این رسانه ها با هم هماهنگی و همسویی داشته باشند و همدیگر را تکمیل کنند. بررسی‌ها نشان می دهد که پیامهای کتبی در زمان کنونی اعتبار و نفوذ بیشتری دارند در عوض رادیو راحتتر از مطبوعات به فرد امکان مشارکت روانی را می دهد [یکی شدن با منبع پیام و حالت دراماتیک پیدا کردن] و تلویزیون برای انتقال اندیشه های ساده مؤثرترین است.

امکان شناخت جو افکار عمومی در هر لحظه درباره موضوعی خاص به کمک نظر جوییها و پیش بینی تحول در اثر تبلیغات بررسی‌های تجربی روی نمونه های کوچک آماری افقهای تازه ای را می گشاید و می تواند در آینده کم و بیش دور به هر نوع اظهار نظر غیرحرفه‌ای در این زمینه پایان دهد ولی در عین حال این نگرانی وجود دارد که همین افکار عمومی تحت تأثیر نتایج نظرجویی‌هایی قرار گیرد که امروزه بطور گسترده بویژه در رادیو و تلویزیون نشر می یابد بعبارت دیگر سؤال اینست که وقتی افکار عمومی به این آگاهی پیدا کند که چگونه فکر می کند آیا نسبت به دگرگونی حیرت آور طبیعت خود عکس العمل نشان نمی دهد؟ در فرانسه انتخابات مجلس در 1967 بود که توجه عامه مردم را نسبت به کاربردهای سنجش افکار در انتخابات جلب کرد و مردم متوجه شدند که نتیجه گیری های عجولانه از نتایج نظرخواهی تا چه حد مخاطره آمیز است.

می‌توان نظرخواهیها را از جهت هدفهایی که بر اساس آن طرح ریزی می شوند و موارد استفاده ای که از آنها می شود به چهار دسته تقسیم کرد: نوع اول نظرخواهیهایی که در پژوهشهای بنیادی بکار می رود و اثر مستقیمی در زندگی جامعه ندارد. نوع دوم هدفشان دادن اطلاع به سازمانهای سیاسی (گروه فشار رو سندیکا) است. گروه سوم نظرخواهیهای تجارتی است که هدف آن شناخت سلایق و نگرشهای مشتریان است و بالاخره گروه چهارم نظرخواهیهای سیاسی است که نتایج آن در اختیار خود «توده» قرار می گیرد مانند نظرخواهیهای انتخاباتی البته نظرخواهی پیش بینی نیست بلکه تنها جو فکری جامعه را در لحظه تحقیق نشان می دهد. و اثرات انتشار نظر خواهی بر افکار عمومی متفاوت و غیر قابل پیش بینی است. شاید انتشار نتایج نظرخواهی در لحظات حساس اثراتش به تصمیمات سیاستمداران بیشتر باشد.

در این رابطه سؤال اینست که اگر در گذشته دولتمردان می توانستند در لحظات حساس و بحرانی جهت چرخش افکار عمومی را درک کنند در این صورت آیا باز هم اشتباهات خود را تکرار می­کردند؟ و همان کاری را می کردند که کرده بودند البته اینگونه نیست که نظرخواهیها تصمیمات را به دولتمردان دیکته کنند. بویژه اینکه سیاست همیشه به معنی دنباله روی از خواست مردم نیست بلکه گاهی هم به معنی مخالفت با آنهاست. بدین ترتیب می بینیم در نظامهای سیاسی جدید «حیوان سیاسی» تازه ای در حال تکوین است. این انسان سیاسی تازه با روشهای شناخت واقعی افکار عمومی و اثر گذاشتن بر آن آشناست. در صفحة مبارزه انتخاباتی کسی پیروز می شود که بتواند از رسانه های الکترونیکی جدید خوب استفاده کند.

انسان سیاسی نوع جدید (فصل هشتم)

کاش می توانستیم یک نامزد نمونة انتخاباتی یا یک الگوی حدسی مناسب برای مبارزه انتخاباتی رادیو و تلویزیون بکشیم. تا هم برای رهبران احزاب و هم برای روانشناسان اجتماعی بسیار مفید واقع می شد. چون تأثیر رسانه های گروهی روی طرز فکر مردم و تحریف واقعیتها بهتر فهمیده می شد لکن هنوز پیشرفتهای زیادی در این مورد نشده است. پس فقط باید به این اکتفا بکنیم که علل موفقیت و یا عدم موفقیت شرکت کنندگان در مبارزه انتخاباتی رادیو- تلویزیون را بررسی و با یکدیگر مقایسه کنیم.

یکی از مطالعات مربوط به رابرت مرتون است که دلایل موفقیت برنامه رادیویی خانم کیت اسمیت را که مأموریت داشت امریکائیها را به خرید اوراق قرضه دفاع ملی تشویق کند، مورد مطالعه قرار داد. بدون آنکه به نتایج این مطالعه کاری داشته باشیم. این بررسی امکان داد تا اطلاعات دقیقی درباره رابطه میان شخصیت خانم مزبور و تأثیر برنامه رادیویی او بر مردم بدست آید. در یک نظرخواهی 80% شرکت کنندگان معتقد بودند که تنها هدف کیت اسمیت خدمت به وطن است [سؤال اینست] که چرا مردم علیرغم دلزدگی و تنفر از طمع کاری تبلیغات تجارتی چنین صفا و صمیمیتی در چهره این هنرپیشه دیده بودند؟ در مصاحبه‌های عمیق جواب این پرسش معلوم شد. شنوندگان اغلب گفته بودند که علت اعتقادشان به کیت اسمیت تصمیم قاطع او برای مجاب کردن آنها، شجاعت و استقامت و پیگیری همراه با صفا و صمیمیت او بوده است [= فداکاری مقدس] نتیجه اینکه علت اعتقاد مردم به کیت اسمیت اعمالش بود تا حرفهایش.

تلویزیون ظاهراً بهترین وسیله تبلیغات انتخاباتی است و به خاطر خصایص و طبیعتی که دارد می تواند مردم را به مشارکت برانگیزد البته برخی مطالعات اولیه در این زمینه بعضاً نتایج معکوسی نشان می داد و کارشناسان وسایل ارتباط جمعی به نتیجه رسیده بودند که نگرانی درباره قدرت این وسایل در شستشوی مغزی بی پایه است. با وجود این باید نتایج مزبور را با قید احتیاط تلقی کرد زیرا مطالعات فوق بیشتر تأثیر فوری برنامه ها را بر رأی دهندگان بررسی کرده بودند در حالیکه معلوم نیست در بلند مدت آثار این برنامه ها چگونه باشد و دیگر اینکه شخصیت نامزدها نقش بزرگی در میزان تأثیر تلویزیون بر رأی دهندگان بازی می کند. در مجموع در کشوری که رسانه های همگانی بصورت بهترین شیوه تماس میان مردم و رجال سیاسی درآمده است «خوب و بدی» نامزدهای انتخاباتی را تلویزیون معلوم می‌کند و از طرف دیگر بر حسب خصوصیت کشورها اعتبار رسانه ها و میزان تأثیر آنها نیز متفاوت است مثلاً در امریکا رقابت شبکه های تلویزیون تجارتی باعث رقابت اجباری نامزدها می شود در حالی که در کشورهایی که تلویزیون در انحصار دولت است و مبارزات در محدودة قوانین و مقررات است وضع کاملاً متفاوت است و کلاً شرایط انتخابات در هر زمان متفاوت است لذا تأثیر تلویزیون محدود به زمان و مکان است.

نظرخواهی‌های زیادی در خصوص موضوع تأثیر تلویزیون در رأی گیریهایی انتخاباتی انجام شده است بطور خلاصه علیرغم مشابهت‌ها آن نظریه‌ای که می‌گوید برداشت نسبت به رهبران سیاسی تحت تأثیر محرکهاست یعنی تحت تأثیر آنچه مردم می شوند و می بینند در اینجا مورد تأیید قرار می گیرد و نقش ادراک انتخابی که در مورد افکار عمومی بمعنی اخص بسیار مهم بود در مورد تصویر رهبران سیاسی در اذهان عمومی اهمیت کمتری دارد. در مطالعه بلومر و مک گیل معلوم شد طرز برخورد با نامزدها با جنس و شغل افراد همبستگی دارد. و نیز معلوم شد تلویزیون در ارزیابی رهبران سیاسی نقش مهمتری از رادیو دارد البته مطالعات بلومر و مک گیل با وجود فراهم کردن اطلاعات زیاد، همچنان نکات زیادی را هم مبهم گذاشته که در بررسی های دیگر تکمیل شد از جمله در انتخابات ریاست جمهوری 1960 امریکا (مبارزه نیکسون وکندی) [این مطالعه به یک سؤال مهم جواب می داد و آن اینکه] آیا محبوبیت رهبران سیاسی بعد از مبارزه تلویزیون بیشتر ناشی از عقاید قبلی رأی دهندگان است و یا ناشی از آن چیزی که آنها از رهبران در تلویزیون دیده و شنیده اند. دو نظریه متضاد در این رابطه وجود دارد یکی بر اساس خصایص پیامگیر تعیین می شود و دیگری بر اساس محرکات (تأثیر برنامه تلویزیون) ابتدا دو روانشناس اجتماعی امریکایی به نفع نظریه دوم رأی دادند. ولی روبر تاسیگل رأی آنها را مورد بحث قرار داد و معلوم شد که نظریه دوم (محرکات) در رابطه با خصایص ظاهری رهبر سیاسی صادق است در حالیکه نظریه اول (تبیین پیامگیر) بیشتر در رابطه با شخصیت سیاسی و خصایص سیاسی، در میان بررسی‌های روان – جامعه شناختی که به تأثیر مناظره تلویزیون کندی- نیکسون  پرداخته اند بررسی کورت و کلادینر جای خاص دارد و کوشش می کند عمل عمیق تغییر نظر مردم درباره این دو نامزد انتخاباتی را توضیح دهد.

نتیجة نهایی این تحلیل اینکه از همان مناظره اول معلوم شد تلویزیون در برداشتی که مردم از نامزدها پیدا می­کنند نقش مهمی ایفا می کند ولی قطعاً در تصمیم افراد برای دادن رأی آنقدرها تأثیر ندارد. زیرا رأی دهندگان تمایل دارند تا این تصویر را با گرایش سیاسی خود تطبیق دهند مع هذا اگر این مناظره تلویزیون انجام نمی گرفت چه بسا که نتایج انتخابات با آنچه بدست آمد متفاوت بود.

تأثیر دراز مدت (فصل نهم)

علیرغم تأثیر فوری ارتباط جمعی بویژه تلویزیون (که مخصوصاً در کشورهایی که توتالیتر نباشند پیچیدگیهای زیادی دارد)، می‌توان این سؤال را مطرح کرد که آیا تلویزیون افکار عمومی، نگرشها، عادات و شیوه های تازه ای را در دراز مدت بوجود نمی‌آورد دو نوع کنفورمیسم (همرنگ گرایی) conformisme

بسیاری از جامعه شناسان امریکایی طی بیست ساله بعد از جنگ به این موضوع ابراز علاقه کرده اند و بر دنباله روی و همرنگ گرایی ناشی از رسانه های همگانی تأکید داشتند. امروزه در کشورهای صنعتی دهها میلیون نفر با شنیدن و تماشای پیام واحد از رادیو و تلویزیون به چیزهای واحدی توجه و علاقه پیدا می کنند و یک صدا می شوند (مثلاً 21 ژوئیه 1969 با پیاده شدن دو فضانورد آپولو بر روی ماه، پانصد و یا ششصد میلیون نفر تماشاگر تلویزیون در سراسر جهان بطور مستقیم شاهد این حادثه بودند). بنابراین به تدریج تفاوتها تا آنجا کاهش خواهد یافت که روستائیان و شهرنشینان، روشنفکران و کارگران، جوانان و پیران در حادثه ای که به میلیونها نفر عرضه خواهد شد مشارکت یابند و به اتخاذ شیوه های مشابهی در زندگی ترغیب شوند.

ولی کنفورمیسم یا دنباله روی به مفهوم دیگری هم اطلاق می شود. در این رابطه گاهی محققین تا جایی پیش رفته اند که معتقدند استفاده همگانی از تلویزیون به تدریج فردیت و روح قضاوت انتقادی را در انسان می برد و ثبات و نظم اجتماعی موجود را تقویت می کند بررسی هایی که طی چند دهه گذشته انجام شده نشان می دهد که همرنگ گرایی ناشی از رسانه های همگانی الزاماً بمعنی محافظه کاری نیست، هر چند این خصلت در دوره نخست پیدایی تلویزیون دیده می شود ولی بتدریج از بین می رود. در بسیاری از کشورها فرهنگ اعتراض و رد ارزشهای تمدن امروز بوسیله تلویزیون اشاعه پیدا کرده است و این خود به نوعی کنفورمیسم است. پس نظارت اجتماعی نه تنها در حالت ایستا بلکه در حالت پویا هم می تواند در جامعه تحقق یابد.

در چنین شرایطی وظیفه رسانه های همگانی عبارتست از همسو کردن افکار و نگرشها هم در جهت رشد فرهنگ اعتراض و انتقاد و هم در جهت تقویت روح همکاری و تفاهم و همدلی، یعنی رسانه ها می‌توانند از همرنگ نبودن با جماعت (non conformism) نوعی همرنگ شدن با جماعت ایجاد کنند. تلویزیون باید در آن واحد نیاز مردم را به داشتن امنیت و در عین حال عطش آنها را به دیدن و شنیدن امور تازه برآورد. و این حرکت حالت تناوب دوره ای بخود می گیرد. (= دگرگونی خلق و خوی و شیوه های زندگی جامعه). اگر تلویزیون در عملکردی این چنین (حرکت پاندول از تشنج به آرامش و از خمودگی به هیجان جمعی) دارد به علت آنست که تلویزیون هم منعکس کننده تناوب جو اجتماعی است و این حرکت متناوب جز طبیعت زندگی اجتماعی است و گروههای برنامه ساز نیز جزئی از بافت اجتماعی هستند که از افراد جامعه شکل می گیرد.

فعل پذیری Passivity (انفعال) توده

در اینجا مسأله بسیار کلاسیک «انبوهی کردن»[1] مطرح است برای مثال «آدرنو» آثار مخرب فرهنگ توده را که حاصل عملکرد وسایل ارتباط جمعی است لعن می کند، همانطور که اندرشامسون می گوید: تلویزیون با ترویج نمایش بجای فرهنگ، تصویری را ارائه می دهد که بجای تفکر پخته تنها واقعیت ساده است. از یک دید دیگر فرهنگ توده به منزله سمبول تضعیف و نفی ابتکارات فردی در بافت ارتباطی رسانه‌های- همگانی تلقی می شود و مسأله انبوهی کردن بر فراگرد «فعل پذیری» تماشاگر بر می گردد. در این مورد نظرهای بسیار بدبینانه­ای از هر طرف ابراز شده است.

با وجود این تحلیلهای دقیقتر نشان داده است که سهل الوصول بودن تصویر هم شدت و ضعف دارد برای مثال یک نیم داستانی سنگین تلویزیونی ممکن است به اندازه خواندن یک داستان احتیاج به تمرکز داشته باشد. این بدیهی است که تماشاگر تلویزیون وقت کمتری صرف سرگرمیهای دیگر می کند و اینرا شاید به حساب «فعل پذیری» تماشاگر تلویزیون گذاشت؛ همانطور که کتاب هم مانعی است برای سایر فعالیتهای کتاب خوانان افراطی.

به هر حال بهتر است برای بررسی دقیقتر پدیده «فعل پذیری» به مطالعات تجربی اشاره کنیم. مثلاً هامیلتون و لالس با مقایسه افرادی که تلویزیون دار بودند با افراد فاقد تلویزیون اختلاف قابل ملاحظه ای بین این دو گروه پیدا نکردند.

در واقع دلیلی وجود ندارد که ارتباط جمعی و بویژه تلویزیون افراد را فعل پذیر کند. وانگهی می بینیم که با استفاده از رادیو و تلویزیون عادات تازه ای در افراد ایجاد می شود مثلاً استفاده از تلفن برای بیان نظرات بینندگان یکی از این روشهاست که محبوبیت زیادی هم به برنامه ها بخشیده است و تهیه کنندگان چنین برنامه هایی [که تلفن مخاطب را پخش می کنند] عملاً بصورت حلقه اتصال میان پیام گیران فعال و پیام گیران غیر فعال در می آیند و شخصیت آنها بعد تازه ای می یابد و حالت «صورت نوعی» بخود خواهد گرفت. البته تنها بخش بسیار کوچکی از پیامگیران قادرند حرف خود را [از یک رسانه جمعی رادیو یا تلویزیون] به سایرین برسانند ولی مکانیسم این همانی یا هم هویت شدن اثر آنرا چندین برابر می کنند و سایر شنوندگان هم با آنها احساس همدلی می کنند.

برای درک این رابطه جدید باید یادآور شد که رادیو و تلویزیون وسیله نمایش (spectacle) محسوب می شوند. جامعه شناسان می گویند انسان جامعه تکنولوژیک جهان را به نمایش تبدیل کرده است. عصر ما در واقع عصر «واقعیت برتر» است. انسان امروز که در خطر تبدیل شدن به یک اوبژه قرار گرفته است اینک از این طریق [بازتاب صدا و تصویر مخاطب در رسانه sureel 167] بصورت سوژه و درون ذات [امور لنفسه] در می‌آید.

تلویزیون به صورت عامل اصلی بحران تمدن کنونی درآمده و جامعه را به اعتراض علیه نظم موجود و محکوم ساختن جامعه مصرفی برمی انگیزد این چیزی است که امثال مارکوزه اصلاً بدان توجه نکرده اند.

تلویزیون و مصرف. [صرف نظر از اینکه اصطلاح «جامعه مصرفی» اصلاً مناسب باشد یا نه احتمالاً هدف از آن اشاره یه عیب جامعه کنون باشد که ناشی از افراط در مصرف است. که خود بصورت یک هدف درآمده است و باعث کشاندن افراد به این فراگرد شده و آنها را دچار تنگناها کرده است. و البته در این فراگردی که انسان را بسوی مصرف می کشاند رسانه های همگانی هم قطعاً نقش مهمی بعهده دارند. مارکوزه می نویسد: «شرطی کردن نیازها درست از لحظه ای آغاز می شود که رادیو و تلویزیون بصورت انبوه تولید می شوند». ص 171. در میان کالاهای مصرفی، تلویزیون موقعیت ممتازی دارد. تلویزیون برخلاف اتومبیل از همان آغاز در میان تمام قشرها (اقشار مرفه و کم درآمد) تقریباً بطور همزمان رواج یافت. به نظر لازارسفلد و مرتون رسانه های همگان وضع موجود اقتصادی و اجتماعی را با طبیعی جلوه دادن آن و با مشروعیت دادن منزلت اشخاص مورد نظر او با تقویت هنجارها و باورهای جامعه تحکیم می‌کنند.

البته بررسیها نشان می دهد که گروههای تازه ای در میان طبقة متوسط و نوجوانان و بویژه روشنفکران پدیدار شده اند که برخوردی اعتراض آمیز نسبت به تلویزیون دارند. گروههای دیگری هم می خواهند به اسارت خود در دست تلویزیون پایان دهند. بنابراین بسیار بدیهی است که چنین تحولی باعث شده است که برنامه سازان اینک کم و بیش متوجه شوند که مردم انتظار کارهای پخته تری دارند؛ برخورد انتقادی مردم با برنامه ها باعث شد تا اعتقاد برنامه سازان به دنباله روی محض از سلیقه های جاری (کلیشه ای) متزلزل شود و برنامه ها بیشتر حالت انتقادی پیدا کرد و به این ترتیب شک و تردیدهایی در ذهن عوام نسبت به ارزشها و افکار قالبی ایجاد کرد. لذا کنفورمیسم جدیدی شکل گرفت که هدفش حفظ وضع موجود نبود بلکه برعکس در جهت نفی آن بود.

اینک معلوم شده است که تلویزیون هم می تواند همرنگ گرایی و دنباه روی را اشاعه دهد و هم ناهمرنگ گرایی و عدم پیروی از جمع از این جهت تلویزیون اساساً بازتابی است از جو فکری جامعه.

از آنجا که کار تلویزیون نمایش است زمانی می تواند ما را به نمایش خود جلب کند که نمایش با ما رابطه برقرار کند، این رابطه به دو صورت برقرار می شود: یا خودمان را در نمایش ببینیم یعنی خودمان را با ابژه یا شخصیتی از این نمایش هم- هویت identification کنیم و یا تمایلات و خواسته های قلبی که در ما وجود دارند ولی نمی خواهیم آنرا قبول کنیم بصورتی کم و بیش ناآگاهانه به نمایش نسبت دهیم و یا در آن فرافکنی projection کنیم. این دو فراگرد متضاد در عین حال مکمل در تحلیل روابط تماشاگر و نمایش نقش اساسی دارد. مثلاً فراگرد فرافکنی امکان می‌دهد تا آرزوها و تمناهایی که در دل داریم ولی بخاطر رعایت آداب و رسوم از بیان آن خودداری می­کنیم در خارج متجسم کنیم و در واقع تمنیات خود را نیابتاً در پرسوناژهای خیالی ارضا می­کنیم و این همان نظریه پالایش catharsis ارسطو است.

 در رسانه های همگانی نیست که توجه مردم را به خود جلب کرده است زیرا شخص تنها در پی متجلی کردن امیال سرکوفته خود در بیرون از خود نیست بلکه او به ثبات و امنیت هم نیازمند است و مایل است آنرا در نمایش مشاهده کند. اگر عمیقتر نگاه کنیم، می بینیم سرشت بشری دارای تعرضاتی است که باعث می شود انسان در آن واحد هم در ثبات ارزشهای اجتماعی احساس امنیت کندو هم با شک و اعتراض علیه این ارزشها خود را از قید آنها آزاد احساس کند (= غریزه نظم و ضد نظم) تناوب مرحله کنفورمیسم ثبات گرا و کنفورمیسم معترض در رسانه های همگانی و تأثیر آن بر افکار عمومی می تواند نشانه ای از همان وضعیت متناقض باشد، تلویزیون در عین حال هم علت است و هم معلول.

مسأله تأثیر تلویزیون با سایر رسانه های- همگانی بر آیندة جوامع دو جنبه از جریانهای فکری را دربر می گیرد، از یک سو- موضعگیری های صرفاً سیاسی را یعنی مثلاً امتیازهایی را که احزاب چه احزاب حاکم و چه احزاب مخالف طالب آن هستند. و از سوی دیگر آنچه تمامی نظام اجتماعی حتی تمدن و تمامی ارزشهای آنرا دربر می گیرد. مسأله مهم این نیست که کدام یک از موضعگیریها (حفظ نظام سیاسی یا واژگونی آن) مهم است بلکه مهم اینست که تلویزیون چطور می تواند آرزوی طرفداران هر دو موضع را تحقق دهد.

برای تبیین این مسأله باید به تفاوت نظامهای ارتباطی توجه داشت زیرا طرح مسأله به پایگاه و منزلتی که وسایل ارتباط جمعی در هر جامعه ای دارند بستگی دارد. یکی از تفاوتها تمایزی است که میان نظام انحصار دولتی و نظام رقابت آزاد در بخش خصوصی و نظام میان این دو حد افراطی وجود دارد. در نظام انحصاری تلویزیون وسیله ای خواهد شد برای سرگرمی، خبررسانی و پرورشی افکار متناسب با ایدئولوژی حاکم ولی در نظام سیاسی متکثر مسأله بسیار پیچیده می شود.

البته این درست است که انحصار دولتی ظاهراً با اصول دموکراسی مطابقت ندارد. ولی نظام رقابت هم مشکلات خاص خود را دارد، یعنی فعالیت بخش خصوصی مستلزم سرمایه گذاریهایی است که تاکنون جز از طریق آگهی های تجارتی راه دیگری برای تأمین آن پیدا نشده است.

مثلاً در ایالات متحده هدف تلویزیون پول درآوردن شده است. اما در خصوص نظام های ما بین انحصاری و تجارتی می توان کشور انگلیس را مثال زد بطور خلاصه در نظامی که تلویزیون در انحصار دولت است و ایدئولوژی نظام حاکم هم مردمی است، تلویزیون راحت تر می تواند وحدت جامعه را حفظ کند، در نظام رقابت آزاد اگر جو فکری تغییر کند و تردیدهایی نسبت به اساس تمدن موجود پیدا شود تلویزیون برای جلب مشتری به ابزاری برای تبلیغ این طرز فکر تبدیل می شود و جامعه دچار تفرقه و شکاف می گردد.

آینده رسانه های موجی

برای اینکه برداشت کلی از آثار قابل پیش بینی وسایل پخش الکترونیکی بر آینده بشر بدست آوریم، کافی نیست آنطور که تاکنون معمول بوده درباره اثرات آن بر افکار عمومی و نظارت اجتماعی و یا آثار و نتایج سیاسی آن مطالعه کنیم. علاوه بر آنها باید آثار نظامهای نوین ارتباطی را بر حوزه های فرهنگی، اخلاقی و بطور کلی اجتماعی هم بررسی کرد. بطور کلی گسترش رسانه های همگانی میان افکار عمومی و تجلیات یا شناخت آن نوعی همزمانی ایجاد می کند. شاید در آینده با پیشرفت ماهواره ای ارتباطی محدودیتهای پخش تلویزیونی کاهش یابد، و دیگر پنهان کاری ممکن نگردد از سوی دیگر ضرورت درگیر شدن رجال سیاسی با افکار عمومی و کنش و واکنش دائمی آن دو گرایش تکنوکرات را که حاصل توسعه جامعه صنعتی است تعدیل می کند. زیرا تکنوکرات در اصل فاقد خصلت مردمی است و توانایی درگیر شدن با عامه مردم را ندارد.

بعلاوه در اثر ارتباط دائمی افراد با افکار عمومی بشر عصر رسانه های همگانی از برون هدایت می شود (همانطور که رایزمن و مک لوهان گفته بودند) شبکه ارتباطات آنچنان وسعت و تنوع پیدا خواهند که فرد حس کند انتخابی که کرده به میل خودش بوده.

مطالعات تجربی اخیر نشان می دهند که رسانه های- همگانی ظاهراً نمی توانند جریانهای فکری تازه ای ایجاد کنند ولی این قدرت را دارند که جریانهای فکری موجود را تقویت کنند و یا ماهیت آنها را تغییر دهند. دولتمردان به تدریج پی می برند که افکار عمومی هم به علائم و قواعد تازه ای نیاز دارد. و این همان قواعد اخلاقی است که حکم می کند اطلاعات درست و صمیمی به افکار عمومی داده شود. این همان که نظام ارتباط جمعی است.

تلویزیون فی نفسه در خدمت این یا آن نظام اجتماعی نیست. اینکه جامعه ما، جامعه فراوانی یا مصرف و یا جامعه سرمایه داری یا سوسیالیستی باشد فرق نمی کند؛ چون باید با تلویزیون بسازد طی چند سال گذشته از تله کراسی telecratie یا حکومت از راه دور زیاد صحبت شده است. می‌گویند که تلویزیون اسلحه برنده ای است در دست حکومت که هر طور بخواهد از آن استفاده می کند در حالیکه حوادث گوناگون در کشورهای مختلف نشان داده که چنین چیزی واقعیت ندارد.

جامعه شناسی رسانه های جمعی با دست کشیدن از مفاهیمی مجرد نظیر «فرهنگ توده» و تکیه بر فراگردهای ملموس و قابل مشاهده از انتقادهای گاه اغراق آمیز و گاه موجه آزاد شده است.

جامعه شناسی فرهنگی

فصل اول: کلیات و مبانی جامعه شناسی فرهنگی: (کتاب محسنی تبریزی)

پیش زمینه های جامعه شناسی فرهنگی:

پیش از ورود به بحث اختصاصی جامعه شناسی فرهنگی می بایست ارتباط این حوزه را با چند حوزه موضوعی مجاور (مردم شناسی فرهنگی ، فرهنگ شناسی و مطالعات فرهنگی ) را روشن نماییم.

* مردم شناسی:  از نظر لغوی به معنای مطالعه انسان یا نوع بشر

به دو شاخه 1) فیزیکی و 2) فرهنگی تقسیم می شود.

1) مردم شناسی فیزیکی: به تنوعات جسمی در شکل انسانی آن می پردازد

2) مردم شناسی فرهنگی: مطالعه در تنوع های فرهنگی می باشد. که معمولاً تحلیل فرهنگ را در سه سطح انجام می دهد. الف) الگوهای آموخته رفتار ب) جنبه هایی از فرهنگ که در سطوح پایین تر از هوشیاری عمل می کنند( مانند قواعد دستورزبان و..) ج)الگوهای ادراک و اندیشه که از سوی فرهنگ تعیین می شود.

در این حوزه مطالعه درباره فرهنگهای موجود بویژه فرهنگهای ابتدایی تعریف می شود که براین اساس مردم شناسی مطالعه اقوام وقبایل از نظر پوشاک،خوراک،دین ،خویشاوندی،آداب و... است.  ودر نهایت می توان نتیجه گرفت که انسانشناسی فرهنگی دارای سه زیرشاخه: باستان شناسی ، انسانشناسی زبان و مردم شناسی است.

*فرهنگ شناسی:  شاخه ای از مردم شناسی می باشد که فرهنگ (نهادها، فناوری ها و ایدئولو‍ژیها) را بعنوان یک نظام مشخص از پدیده ها که بر پایه اصول خود سازمان یافته وبر طبق قوانین خاص آن عمل می کند می شناسد.

در واقع براین باور است که دلایل رفتارهای مردم را باید در پرورش آنان در سنتهای خاص فرهنگی جست وجو کرد.

سؤالی مطرح می شود وآن اینست که اگر رفتار فرد تابع فرهنگ اوست ، پس چه چیزی است که فرهنگ را تعیین می کند؟  درجواب پاسخ فرهنگ شناسان این است که فرهنگ بوجود آورنده فرهنگ است. در واقع یعنی فرهنگها با یکدیگر درتعامل هستند و همواره سازنده محصولات ، اختلاط ها وستیزها می باشند. (هر خصلت فرهنگی نتیجه خصلتهای قبلی و علت موارد بعدی است)

*مطالعه های فرهنگی:  از دیدگاههای نسبتاً جدیدی بعنوان یک رشته درپرداختن به مطالعه درفرهنگ استفاده می شود که در طول دهه گذشته گرایش نوینی در مطالعه فرهنگ بوجود آمده که آنرا از چهارچوب رشته ای خاص خارج و به طور مستقل موضوع شناخت قرار می دهد. طرفداران این گرایش معتقدند که نتیجهاین فعالیت توسعه قلمروی بوده است که با نگاه تازه ای ماهیت فرهنگ های انسانی را مورد توجه قرار داده است.

معنای مختلف فرهنگ از دیدگاه ریموند ویلیامز : نتیجه می گرفت که در حوزه ای بیرون از علوم طبیعی،فرهنگ به طور کلی در سه معنای متفاوت به کار رفته است 1) هنرها وفعالیتهای هنری 2)اولین مظاهر نمادی از یک شیوه خاص از زندگی که آموخته می شود 3) فرآیند توسعه

اهداف سه گانه مطالعات فرهنگی از دیدگاه بارکر: وی معتقد است مطالعات فرهنگی بعنوان یک رشته دارای هویت خاص به اندازه هر رشته دیگری (البته نه بیشتر ونه کمتر)جنبه سیاسی داردو می گوید اهداف سه گانه مطالعات فرهنگی عبارتنداز 1) تحلیل 2) آموزش و 3) سیاست گذاری

برسی مطالعات فرهنگی از دیدگاههای گوناگون : عده ای به تولیدات فرهنگی تکیه دارند و عده ای دیگر به متون فرهنگی و عده ای دیگر بر زندگی فرهنگی اشاره دارند که میان این سه رابطه وجود دارد .

 

زمینه های  موضوعی جامعه شناسی فرهنگی:

واقعیت آن است که توسعه مطالعات فرهنگی از حدود سالهای 1960 به بعد و گسترش علاقمندی به موضوع فرهنگ در میان جامعه شناسان ، همگام با توسعه تدریجی گفتمانهای میان رشته ای هرگونه اعلامیه آوری ساده نگرانه ای را غیرممکن ساخته است.

گسترش زیادی که در مطالعات فرامدرن گرایی، نظریه انتقادی،فمنیسم و حوزه های مرتبط با این زمینه ها صورت گرفته است فضایی را بوجودآورده است که هیچ رشته ای به تنهایی نتواند موضوعی مشخص را بعنوان زمینه تخصصی واختصاصی خود به انحصار در بیاورد.

موضوع جامعه شناسی فرهنگی در میان دو گروه از سرشناسان آن یعنی از یکطرف نظریه پردازان ومعماران این رشته و از سوی دیگر ، پژوهشگران ایفاگر مطالعات میدانی که معمولاً هرکدام به گونه خاصی به این حوزه توجه داشته اند در طول چند دهه گذشته ناثابت،متضاد،پیچیده و ناهماهنگ بوده است.

جامعه شناسان فرهنگی به معنای خاص کلمه که اغلب آنها از متأخران هستند دیدگاههای متفاوتی ارائه نمودند و گاهی تلاش کرده اند در آثار خود حتی از ارائه عنوان جامعه شناسی فرهنگی نیز خودداری نمایند. واقعیت آنست که علی رغم اینکه حجم مطالعات ونظریه سازی ها مربوط به فرهنگ بویژه در نیمه قرن بیستم بسیار زیاد بوده است اما بعلت سازمان یافته نبودن جامعه شناسی فرهنگی اغلب این اطلاعات به سایر حوزه های جامعه شناسی انتقال یافته است.

 

تعریف جامعه شناسی از دیدگاه برگر: شناخت گروههایی از مردم است که از نظر تاریخی در وضعی قرار گرفته اند که آن را کاملاً انتخاب نکرده اند( ازاین رو تا حدودی با این وضع درگیر هستند) و مبادرت به تولید، بازتولید و تغییر مفاهیم نمادینی می کنند که در آیین های زندگی آنان مطرح است. که دراین شرایط پاره فرهنگهایی شکل می گیرند که ممکن است با فرهنگ مسلط مشکل پیدا کنند.

کارکرد جامعه شناسی فرهنگ از دیدگاه بارنز و بکر در کتاب تاریخ اندیشه اجتماعی: می گویند کارکرد جامعه شناسی فرهنگ عبارت است از تعیین آهنگ حرکات فرهنگ وتحلیل عناصر تکرارپزیر و تکرارناپذیر تجلیات فرهنگی وفهم ارتباط آن تجلیات باسیر جامعه و تمدن . وآنها یادآور می شوند که فقط آندسته از مظاهر فرهنگی که نمودارالگوهای کلی فرهنگ در یک جامعه هستند می توانند توسط جامعه شناس برای شناخت همبستگی فرهنگ و جامعه استفاده شوند.

 

متغیر وابسته و مستقل در جامعه شناسی فرهنگی : جامعه شناسی فرهنگ به مفهوم اثباتی آن تلاش می کند اجزا یا عناصر فرهنگ را بعنوان متغیرهای وابسته و بخشهای مرتبط با ساخت اجتماعی را بعنوان  متغیرهای مستقل تحت برسی و شناخت درآورد و این واقعیتی است که در اغلب مطالعات استاندارد وپژوهشهای میدانی مشاهده می شود.

در شناخت یک فرهنگ از دیدگاه جامعه شناسی در عین حال که ابعاد زیسته آن مورد توجه خاص است، هم باید اقلام فرهنگی (اجزای تشکیل دهدنده آن که همواره متغیرند) در چارچوب برسی وارد شوند و هم تنوع آن (که بر اساس صور تولید مشخص می شود) مورد شناخت قرار گیرد.

جامعه شناسی جدید فرهنگ از دیدگاه دیانا کرین: می گوید جامعه شناسی جدید فرهنگ( او جامعه شناسی را به شکل جمع بیان کرده است چراکه به تفاوت گرایشها معتقد است) به مقدار زیادی با صور گوناگون فرهنگ ثبت شده مانند(اطلاعات،تفریحات،علم،فناوری،قانون و هنر) در رابطه قرارگرفته اند. به گفته او بدون تجزیه تحلیل محتوا و آثار فرهنگ ثبت شده، ونیز عواملی که برمحتوای فرهنگ ثبت شده اثر می گذارند نمی توانیم نقش فرهنگ را درجامعه جدید درک کنیم.

هال و همکارانش 5 منظرگاه را برای مطالعه جامعه شناختی فرهنگ مطرح می کنند:

1) ساخت نهاد فرهنگ:که نگاه ویژه ای به الگوهای مادی وآرمانی فرهنگ دارد(زبان،هویت شخصی،خانواده ،رسانه وکار)

2) تاریخ فرهنگی وتداوم صور فرهنگی: که همه براین عقیده اند که موضوعات فرهنگی می توانند از محلی به محل دیگر واز زمانی به زمان دیگر تسری پیدا کند وعلاوه برآن همه جوامع از نظر فرآیندهای اصلی فرهنگی با هم گونه ای از اشتراک رادارند.

3)تولید وتوزع اجتماعی فرهنگ: محصولات فرهنگی در دسترس مردم به گونه ای که در زندگی اجتماعی مشارکت دارند به طرز گوناگونی میان افرادی که درنقاط اجتماعی مختلف قراردارند توزیع می شود.

4) دریافت وتأثیرات فرهنگ: باید این واقعیت را دریافت که اقلام فرهنگی توسط عاملان، اجتماعی را مطرح کند و بگوید که چرا وچگونه هر جزء از مظاهر فرهنگی بر باورها و اقدامات افراد یا گروههای اجتماعی مؤثر واقع می شود.

5) معنا واقدام اجتماعی: هرگاه به جای پذیرش مظاهر فرهنگی آشکار توسط عاملان توجه را به خود عاملان معطوف کنیم وببینیم آنها از میان عناصر گوناگون وبسیار متعدد فرهنگی به چه چیزهایی توجه می کنند وچگونه این فرآیند

صورت می گیرد. و درنهایت امر نهادی شدن فرهنگ چگونه واقع می شود، مطالعه فرهنگی دقیق تر خواهد بود.

 

چند قلمرو بسیار مهم در حوزه جامعه شناسی فرهنگی: 1) تعریف ومفهوم سازی از فرهنگ  2) مفهوم سازی و عملیاتی کردن رابطه میان فرهنگ و ساخت اجتماعی 3) چگونگی انجام دادن مطالعات نظام مند در زمینه فرهنگ و قلمروی آن 4) مطالعات نظری ومیدانی در قالب مفهوم سازی نوین( از قبیل سرمایه فرهنگی ، عدم تساوی در مقابل فرهنگ و..)

 

سه گرایش خاص در تعریف جامعه شناسی فرهنگی: 1) کاربرد آن در متعلق کردن پدیده ها در قلمروی به نام فرهنگ و یا بررسی ابعاد فرهنگی امور  2) گرایش به جنبه های غیرمادی فرهنگ مانند(اطلاعات،تفریح،علم،قانون،هنرو...)  3) دیدگاه اینکه فرهنگ عامل متمایز کننده افراد از نظر ذهنیت ورفتار است (شناخت هنجارها، ارزشها،باورها وهویت فرهنگی).

 

فصل دوم: فرهنگ ودیدگاههای نظری:

دو سؤال مطرح می شود:

 1) فرهنگها چگونه متولد ومتحول می شوند؟

 2) چرا ویژگیها و مجموعه های فرهنگی در فرهنگهای مختلف بطور کلی با هم شباهت دارند؟

 

مکتب تحول: مکتب تحول وقتی مطرح شد که نظریه تحول داروین مورد توجه قرارگرفت. تاگارت نتیجه می گیرد که در قرن نوزدهم میلادی هیچ نفوذ معنی داری از نظریه داروین را نمی توان در مکتب تحول مرتبط با رشد فرهنگی مشاهده کرد . باورکلی اینست که موقعی که داروین سرگرم پژوهش وگسترش نظریه های خود بود مردمشناسان  هم بگونه ای مستقل درباره نظریه تحول فرهنگ کار می کردند وبا این حال باید نتیجه بگیریم که نظریه داروین هم به طور قطع برمکتب تحولی فرهنگ نفوذ داشته است.

در سال 1877 میلادی لوئیس هانری مورگان در کتاب جامعه اولیه به تحول در نهادهای انسانی اشاره می کند و در همین زمان یافته های خود را زیر عنوان فرهنگ اولیه انتشار داد.

تعریف مکتب تحول: به موجب نظریه تحول رشد فرهنگی از حرکت یک خطی پیروی می کند واز مراحلی می گذرد که باید درپرتو روشهای تطبیقی مورد مطالعه قرار بگیرد. همه جوامع  از مراحل فرهنگی مشخصی عبور کرده اند ودر عالی ترین مراتب یک فرهنگ نیز می توان نشانه های مراحل ابتدایی را مشاهده کرد، چیزهایی که بقا نامیده می شوند و برای ما یادآور مراحل پیشین فرهنگ هستند. خلاصه آنکه مهمترین نکات موردنظر در نظریه تحولی فرهنگ عبارتنداز:

1) فرهنگ انسانی وبویژه نهادها واندیشه های اجتماعی در مسیری یک خطی تحول می یابند.

2) از طریق بکارگیری روش تطبیقی در مورد عناصر فرهنگی در جوامع مختلف واقعیت بالا به اثبات رسیده است.

3) سنتهای برتر وتوسعه یافته تر در جامعه بقای بیشتری دارند.

نظریه یک خطی مورگان: مورگان در کتاب جامعه اولیه معتقد است که تحول اجتماعی ماهیتی یک خطی دارد . براساس نظر او جوامع بشری مراحل بردگی،توحش وتمدن را پشت سرگذاشته اند وپایگاه نازل مرتبه بردگی در حکم دوران کودکی انسانی است.  در اواسط این دوران انسانها با کاربرد آتش آشنا بودند وبه طور کلی به ماهیگیری وابسته بودند ودرمرحلبه بالاتر این دوره تیروکمان مورد استفاده قرارگرفت وسرانجام تمدن به اعتقاد او با توسعه خط آغاز می شود. این نظریه مورگان مورد توجه گروه زیادی قرار گرفت و بعدها توسط تیلور نیز حمایت گردید.

نقد نظریه یک خطی مورگان و شکلگیری نظریه چندخطی  توسط جولیت استوارد: به موجب نظریه جولیت استوارد ، مراحل مختلف تحول در فرهنگهای مختلف در همه دنیا به یک شکل قرار دارد.

 

مکتب اشاعه: این مکتب براین نظر است که تحول فرهنگ از فرآیندی تدریجی تبعیت می کند. در این فرآیند درحالی که از یک سو تجربه های پیروان یک فرهنگ انباشته می شود وازنسلی به نسل دیگر منتقل می گردد از سوی دیگر عناصر جدید از سایر فرهنگها از طریق سازماندهی ها،فرهنگ پذیریها، نفوذها و... به درون فرهنگ وارد می شود وفرهنگ از طریق همانندسازی آنها رشد می یابد.

تحول کنونی فرهنگ هرکشور عملاً نتیجه فرآیندهایی است که درطول صدها وبلکه هزاران سال تداوم داشته است. در این تحول، سرعت تغییر همیشه یکسان نبوده است. گاهی تحول سریع بوده است و گاهی کند و گاهی به سوی افول.

بر این اساس اشاعه یکی از فرآیندهای تحول فرهنگی است و در حقیق آنچه اشاعه خوانده می شود پذیرش چیزهایی تازه از سوی فرد یا جامعه از فرد یا جامعه دیگر است.

یکی از علل بسیار سریع اشاعه در جامعه های معاصر توسعه بی سابقه وسایل ارتباطی ورسانه ها است.

مردم شناسان پیرو مکتب اشاعه این ادعای تحول گرایان را که تشابهاتی که در فرهنگ های مختلف جهان یافت می شود نه به علت اشاعه، بلکه بدلیل تحول منفرد ویژگیهای مشابه در درون فرهنگهای مختلف است ، رد می کنند.

تحول گرایان اساساً طرفدار تحول معمولی هستند ونه تطابق، دیدگاه خاص تحول گرایان  مبتنی بر این اصل است که تنها علت تشابه های فرهنگی «تحول» است.

 

مارکسیسم : از دیدگاه مارکسیستها، صنعت فرهنگی، عنصری است که هدفش دگرگونی درآگاهی توده ها بمنظور پاسداری از ساختارهای اقتصادی و اجتماعی موجود است. در پرتو این استدلال، فرهنگ مصرف کالایی مسموم تلقی می شود و تبلیغات در حکم ابزاری است که از طریق بورژوازی هدایت می شود. برای این منظور رسانه ها به فعالیت می پردازند. و نقش انها چیزی جز توسعه فرهنگ بورژوازی نیست. به اعتقاد آنان ایدئولوژی حاکم مبتنی بر سرمایه داری بوجود آورنده گونه هایی از آگاهی های غیرواقعی است. آگاهی هایی که توده مردم آنها را واقعی تلقی می کنند. مارکسیستها معتقدند که رسانه های گروهی از عوامل مشروعیت بخشی به ساختارهای اقتصادی وسیاسی مبتنی بر ثروت وقدرت هستند.

مارکس بدلیل تجزیه وتحلیل هایش در زمینه توسعه سرمایه داری هم در میان کسانی که به مطالعات علمی در زمینه اقتصاد سیاسی فرهنگ علاقه مند هستند شخصیتی مطرح است و هم مورد علاقه کسانی است که در عرصه نظریهای انتقادی فعال هستند.

 

کارکردگرایی : براساس این نظریه هر ویژگی و هر  مجموعه فرهنگی دارای نقش و کارکرد معینی است و دلیل وجودی آن هدفی است که دارد وهرگاه نقش آن پایان پذیرد مرگ آن نیز فرا می رسد.

به این اعتبار بدون کارکرد، هیچ فرهنگی از اعتبار برخوردار نیست، در فرهنگ هیچ چیز غیرضروری وجود ندارد وهروقت به وجود چیزی نیاز نباشد حیات آن پایان می یابد.

به عبارت دیگر کارکردگرایان بر «کمال فرهنگی» تأکید می کنند. هر ویژگی فرهنگی اگر بطور مجرد ومستقل مورد بررسی قرار گیرد ممکن است بی اهمیت وبی فایده به نظر برسد، اما در ارجاع با سایر ویژگیهای فرهنگی اهمیت خود را نشان می دهد.

از نظر مکتب کارکردگرایی مجموعه نهادهای اجتماعی، انگیزه های اولیه بشر را تنظیم می کنند وآنها را در معرض ارضا قرار می دهند. به نظر دورکیم که از پایه گذاران مکتب کارکرد گرایی است، برای توجیه یک پدیده اجتماعی باید ابتدا علت وجودی آن را کشف کنیم و سپس به بررسی نقش وکارکرد آن در یک فعالیت اجتماعی بپردازیم.

از آنجا که معمولاً در این نگرش جنبه ای سودمندگرایانه برای واقعیات اجتماعی مطرح می شود، غالباً مورد اعتراض دیگران بوده است. چرا که با قبول این فرض که هر چیز در یک نظام اجتماعی دارای کارکرد مشخص است. برای تغییرات مجال چندانی باقی نمی ماند.

از این دیدگاه کارکردهای اجتماعی هم حالت آشکار دارند و هم ضمنی و نیمه ضمنی ونیمه مشخص

به اعتقاد رابرت مرتن کارکردهای آشکار نهادهای اجتماعی حالت باز، اظهار شده وهشیار دارند ودر مقابل کارکردهای منفی حالت مخفی واعلام نشده وناهوشیار دارند.

کارکردگرایان درعین حال اذعان می کنند که تمامی بخشهای مختلف یک جامعه همیشه در ایجاد ثبات درآن مشارکت ندارد و به این ترتیب مفهوم«سوء کارکرد» مطرح می شود. ممکن است یک عنصر از حیات اجتماعی به تخریب نظام اجتماعی بپردازد ویا در جهت کاهش ثبات اجتماعی عمل کند.

پارسونز: یکی از فرمول بندهای پرنفوذ در عرصه رابطه میان فرهنگ با کارکرد اجتماعی را درآثار تالگوت پارسونز جامعه شناس آمریکایی می توان مشاهده کرد. پارسونز معتقد بود که فرهنگ عاملی بسیار ضروری درکارکرد متناسب جامعه است. فرهنگ که به تعبیر او در ارزشها،هنجارها ونهادها خلاصه می شود تدارک کننده حل مسائل مرتبط با نظم اجتماعی است. فرهنگ منبع اصلی تغذیه کننده در استمرار کیفیت زندگی،نظم،تداوم،ثبات نسبی وقابلیت پیش بینی در زندگی اجتماعی است.

پارسونز معتقد است که فرهنگ در شخصیت انسان حالتی درونی پیدا می کند و به این اعتبار انگیزه های فردی دارای منشأ فرهنگی هستند.

 

ساخت گرایی : معمولاً واژه ساخت را برای توصیف روابط مداوم،قدیمی،پایه ای و الگوی پذیرفتن میان عناصر جامعه به کار می برند. یکی از متداولترین روشهای بیان ساخت در یک جامعه معین تمرکز برخطوط اصلی شکاف های آن است، چرا که علمای اجتماعی معمولاً این شکافها را از طریق پدیده هایی مانند طبقه، سن، جنسیت و قومیت متمایز می سازند وآنها بصورت مرتبط باهمواثرگذار بریکدیگر، امام گونه ای نامساوی(بعنوان نیروهای تغییر) درنظر گرفته می شوند در حالی که محدودکننده اصلی در این عرصه ، ساخت اجتماعی است، فرهنگ عامل خط دهنده به ساخت شناخته می شود

ساخت گرایی بعنوان یک روش تجزیه وتحلیل ، درابتدا توسط فردیناند سوسور در زبان شناسی وارد شد وگسترش پیدا کرد وسپس به وسیله کلودلوی اشتروس در مردم شناسی اجتماعی به کارگرفته شد

هدف تجزیه وتحلیل ساختی آن است که به جست وجوی «ساخت ها» که حالتی اساساً ناهوشیار دارند ودر بافت واقعیات اجتماعی مخفی شده اند بپردازیم. مثلاً پیداکردن ساختها در مواردی مانند: (قواعد خویشاوندی ،اساطیر ومناسک)

ردکلیف براون: معتقد بود که ساخت اجتماعی، شبکه یا نظامی از روابط اجتماعی است که در برگیرنده گروههای اجتماعی همیشه حاضر وطبقات ونقشهای اجتماعی متفاوت است و یا به زبانی ساده عبارت از شیوه ای است که براساس آن اجزاء یک چیز تنظیم شده اند.

ساخت: نظام اجتماعی منسجمی است که فرآیندهای اجتماعی در چارچوب ان شکل می گیرد. ساخت عبارت اند از نحوه ای که اجزاء مختلف یک پدیده اجتماعی بایکدیگر ترکیب می شوند وارتباط می یابند. در یک ساخت هر قسمت یا عنصر با دیگر عناصر آن دررابطه است واز این رو تغییر در یک عنصر ، تغییراتی را درعناصر دیگر آن ساخت موجب می شود.

ساخت اجتماعی را بسیاری از جامعه شناسان در توافقهای باثبات و شبکه قواعد وچارچوبهای نامریی، که هدایت کننده رفتار انسانهاست تعریف کرده اند.

ساخت اجتماعی می تواند رسمی یا غیر رسمی باشد:

رسمی: بررسی درنمودار سازمانی وشرح وظایف بخشها و.. است و غیررسمی: گروههای غیررسمی وشبکه روابط اجتماعی که در درون آن کارخانه مطرح است.

 

ساخت گرایی یک نگرش ذهنی و نیز جنبشی است که برعلوم اجتماعی وانواع هنرها در طول سالهای 1960-1970 میلادی بسیار مؤثر واقع شد. دیدیم که اندیشه بنیادی ساخت گرایی مبتنی بر این است که پدیده تحت مطالعه را باید به مثابه نظامی متشکل از ساخت ها نگاه کرد واین نظام ورابطه میان عناصر آن(نظام) به مراتب مهمتر از عناصر فردی سازنده آن نظام است.

ساخت گرایی مکتب مشترک برخی ازعلوم انسانی مانند:زبان شناسی ومردم شناسی اجتماعی است که پدیده انسانی رادر حکم مجموعه عناصری می داند که تحت تأثیر قوانین حاکم برآنها از نظر ماهیت وکارکرد هرکدام بایکدیگر دررابطه اند.

پیوند عقاید طرفداران به این نتیجه رسید که فرهنگ نیز مانند زبان دارای ساختاری خاص است که هر جزء آن فقط در درون آن کلیت قابل درک است. توجه ساخت گرایان اساساً متوجه اجزا وروابط بنیادی رفتارها ومحصولات فرهنگی بود و از این جهت نتیجه می گرفتند برای حصول فرهنگ شناسی باید ابتدا با ساختارهای فرهنگی پنهان در پس  پدیده های فرهنگی آشنا شد.

 

مکتب فرانکفورت : به شیوه نگرشی گفته می شود که در شهر فرانکفورت پس از تأسیس«انستیتو تحقیقات اجتماعی» در سال 1923 میلادی آغاز گردید. نه از مقوله جامعه شناسی بشمار می آید ونه فلسفه (حداقل به مفهوم کنونی کلمه) نگرشهای مشابه با جامعه شناسی ومبتنی براخلاق بود که در آن جامعه شناسی ، اندیشه درباره تمدنو تاریخ، اندیشه های اجتماعی، اخلاق نوین مبتنی بر اندیشه های کانت ویا فلسفه ارزشها با هم آمیخته شده بود. از ناشران این اندیشه ها می توان به افرادی مانند(ماکس وبر،ماکس شلر،آدولف رایناخ، ویلیام سمبارت و..) اشاره کرد.

مکتب فرانکفورت با نظریه انتقادی آغاز می شود که آن را ماکس هورک هایمر یعنی پایه گذار مکتب فرانکفورت در حدود سال 1930 میلادی مطرح نمود. هسته اولیه مکتب فرانکفورت برپایه «تئوری» قرار داشت.

مکتب فرانکفورت عنوانی است بر یک واقعه (ایجاد انستیتو) یک طرح علمی(زیرعنوان فلسفه اجتماعی) یک رویه (نظریه انتقادی) و بالاخره یک جریان یا جنبش نظری مداوم و در عین حال متفاوت(متشکل از متفکران منفرد)

از دیدگاه مکتب فرانکفورت فعالیتهای  فرهنگی تابعی از نظام سرمایه داری است، چرا که این نظام بقای خود را از طریق آن تأمین می نماید. به اعتقاد آدورنو سود طلبی عامل تعیین کننده فعالیتها وکالاهای فرهنگی است.

طرفداران مکتب فرانکفورت معتقدند که توده مردم تحت تأثیر تبلیغات(فرهنگ توده) قرار می گیرند و فقط گروههای خاصی از برگزیدگان قادر خواهند بود به مقاومت بپردازند.

مکتب فرانکفورت معتقد است که کالاهای فرهنگی به شکل انبوه تولید ومصرف می شوند ورواج دهنده یک فرهنگ عوام زده هستند که قابلیت تشخیص لازم را ندارند ودر قبال فرهنگ رفتاری انفعالی دارند.

قلمروهای نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت ابعاد گسترده ای دارد که از آن جمله است: انتقاد از مفهوم عقل نزد هگلف انتقاد از مفهوم هویت وانتقاد ازدیدگاههای اثباتی می توان نتیجه گرفت که جامعه شناسی انتقادی از اساسی ترین دست آوردهای مکتب فرانکفورت است.

 در مکتب فرانکفورت زیباشناسی انتقادی نیز دارای جایگاهی  خاص است که مباحث مرتبط با آن را در بحث انتقادی از فرهنگ می توان مطرح کرد از جمله مفاهیمی که در این قلمرو مورد توجه قرار گرفته است«موسیقی شناسی انتقادی، هنر وتولید و ادبیات انتقادی»

 

نظریه تأخر فرهنگی : مفهوم جامعه شناختی آن مترادف با حرکت کند یک جنبه از فرهنگ در پشت سر یک جنبه دیگر است. استنتاج کلی اینست که فرهنگ مادی در مقایسه با فرهنگ غیرمادی سریعتر پیشرفت می کند.

ویلیام اگبورن : اصطلاح تأخر فرهنگی نخستین بار توسط اگبورن در کتاب تغییر اجتماعی عنوان گردید . براساس نظریه او فرهنگ دارای دو جنبه مادی و غیر مادی است که به نظر می رسد جنبه مادی در مقایسه با جنبه غیرمادی از سرعت پیشرفت بالاتری برخوردار باشد.

می دانیم که فرهنگ همواره در حال تغییر است حتی در جامعه هایی که بنظر می آید ایستا و کم تحرک باشند از آنجا که الگوهای فرهنگی یک جامعه از شیوه های رفتاری ، نهادها و سایر عناصر بهم پیوسته ومنسجم تشکیل شده است تغییر در بخشی از فرهنگ(اختراع، رشد،جمعیت و...) سبب ایجاد تغییرات ،تنش ها وفشارهایی در سایر قسمتهای فرهنگ خواهد گردید. در این حالت ضرورت ویا نیاز به تطابق وتنظیم مجدد که سبب خواهد شد تا فرهنگ به تعادل جدید برسد. احتمالاً منجر به دگرگونی های تطابقی خواهد گردید. اما این فرآیند تعادلی معمولاً خیلی سریع بروز نمی کند وممکن است فاصله زمانی زیادی وجود داشته باشد تا یک جزء عقب مانده فرهنگ بتواند به سایر قسمتها برسد و یکپارچگی فرهنگی حاصل شود.

یکی از این ابعاد همواره با تأخیر و پس از وقوع تخلفات یا مشکلات فراوان صورت می گیرد، تصویب قوانین خاص مورد نیاز است که آنها نیز به سرعت کارآیی خود را از دست می دهند، چراکه سرعت تحول در نظام قانونی کشورها معمولاً کمتر از سرعت دگرگونی های تکنولوژیک است.

ویلیام اگبورن : معتقد است که تحولات سریع عصر ما سازش وتطابق اجتماعی را دشوار کرده استاین واقعیت ناظر به حالتهای: تطابق انسان با فرهنگ و هماهنگی وسازش میان قسمتهای مختلف یک فرهنگ است. اما آنچه که از مفهوم تأخر فرهنگی مورد نظر اگبرون است مربوط به حالت دوم(هماهنگی) است. کلیه اجزا یک فرهنگ با هم تغییر نمی کنند، برخی از عناصر فرهنگی سریعتر از دیگر جنبه ها پیش می رود و بقیه رشد کمتری داردکه نتیجه این امر تأخر فرهنگی است و می تواند شرایط بروز بحران را در فرهنگ فراهم کند.

در پاسخ به این پرسش که علل تأخر فرهنگی چیست، نخستین دلیلی که به نظر می رسد اینست که عناصر مختلف فرهنگ از درجات متفاوتی از تغییرپذیری برخوردارند . البته می دانیم که در میان اجزا درونی یک عنصر خاص از فرهنگ نیز سرعت تغییر یکسان نیست یا اینکه فناوری از فرهنگ غیرمادی سریعتر تغییر می کند، اما حتی در درون فناوری نیز سرعت تغییر در همه بخشها یکسان نیست.

علاوه بر تفاوت سرعت تغییر در اجزای مختلف فرهنگ تردید نیست که یکی از مهمترین علل تأخر فرهنگی نیز می تواند ساختار ذهنی  ودرونی انسانها با تمام پیوستگی ها وتعلقات خاص ایدئولوژیک او باشد واین واقعیتی است که با زندگی بشر ملازمه دارد.

بسیاری از جامعه شناسان و به ویژه مک ایور انتقادات فراوانی بر نظریه اگبورن وارد کرده اندکه این نکات را می توان در چند بند زیر خلاصه کرد:

1)تفاوت گذاری اگبورن از فرهنگ مادی وغیرمادی صراحت لازم را ندارد

2) مشکل دیگر نظریه اگبورن اینست که مفهوم تأخر فرهنگی برای تمامی موارد عدم تعادل درفرآیند تغییر اجتماعی روی می دهدمورد استفاده قرار گرفته است.

3)بموجب نظریه تأخر فرهنگی همیشه یک چیز پیشرفت بیشتر یدارد.

 

 

فصل دوم: توسعه فرهنگی: (کتاب دکتر فراهانی)

توسعه فرهنگی: 

فرهنگ:

1- مفهومی گسترده از تمامی الگوهای جامعه که از طریق نمادها منتقل می شود

2- فرهنگ خاص انسان است

3- فرهنگ صفت ویژه هر جامعه است

4- فرهنگ قابل اعتلا و تکامل در طول زمان است

5- فرهنگ نسبی است

6- شامل هرگروه و جامعه است و مانند تمدن فقط متضمن شهرنشینی نمی شود

7- فرهنگ قابل انتقال و آموختن است

8- عناصر فرهنگی پیوستگی زیادی با یکدیگر داشته و تغییر در یکی تغییر در دیگر ارکان را به دنبال دارد

9- فرهنگ گاهی قابل رده بندی ارزشی نمی باشد مثل آثار هنر و فرهنگ معنوی که کهنه نمی شوند .

توسعه:

توسعه جریانی است که در خود تحدید سازمان و سمت گیری متفاوت کل نظام اقتصادی، اجتماعی را به همراه دارد . توسعه بازسازی جامعه بر اساس اندیشه ها و بصیرت های تازه است . که شامل عمل باوری، انسان باری و آینده باوری می شود و سه اقدام اساسی درک و هضم اندیشه های جدید، تشریح و تفضیل اندیشه ها و ایجاد نهاد جدید برای تحقق عملی باید صورت گیرد. توسعه جریانی چند بعدی و ارزشی ات و رابطه نزدیکی با مفهوم بهبود دارد  .

دیدگاه های نظری توسعه :

- مکتب تکاملی توسعه : جامعه به مثابه سیستم زنده است که در طول زمان در حال تکامل اجتماعی و حرکت از توحش به تمدن و سازمان یافتگی و ثبات و سلسله مراتب است .{هربرت اسپنسر و دورکیم نظریه پردازان فرایند تکامل اجتماعی }

- نظریه نوسازی: تقسیم جامعه به دوگونه جامعه سنتی و توسعه نیافته و جامعه مدرن و پیشرفته غربی تاکید بر سه مسئله ارزش های انسانی ، سرمایه و روحیه کارآفرینی بر اساس تجربه غربی  . مثل نظریه های:

- نظریه رد فیلد: جوامع در حال دگرگونی اجتماعی به دو دسته قومی و شهری تقسیم می شوند . قومی : جامعه کوچک ، منزوی ، بدون سواد با رفتار خود به خودی و غیر انتقادی است و تاکید بر گروه خانوادگی و معنویت دارد . که در طول زمان تغییر یافته و با ادغام در شهرهای بزرگ دگرگون شده و به فردگرایی و مادی گرایی تغییر پیدا کرده اند .

- نظریه اسملر: تاکید بر تفکیک کارکردی عناصر سازنده جامعه در جوامع پیشرفته یعنی ایجاد واحدهای مستقل و تخصصی به جای واحدهای قبلی، از دید وی توسعه ناشی از بکارگیری علم به جای ابزار سنتی ، افزایش تولید محصول کشاورزی با هدف تجارت جایگزینی ماشین به جای نیروی یدی و حرکت از روستا نشینی به شهرنشینی است .

- نظریه روستو: تاکید زنجیره ای از مراحل توسعه:

1- جامعه سنتی                             2- شرایط قبل از خیز اقتصادی

3- مرحله خیز اقتصادی                     4- مرحله بلوغ                       5- مرحله مصرف توده ای

به نظر وی رشد اقتصادی نیازمند انباشت سرمایه و روحیه کارآفرینی است

- دیدگاه مارکسیستی به توسعه : مترادف مفهوم سنتی و مدرن آنها فئودالی و سرمایه داری را بکار می برد .طبق این نظریه کشورهای در حال توسعه از دو بخش کاملا مجزا تشکیل شده اند:

الف ) بخش سرمایه داری که پذیرای دگرگونی شده و به دنبال کسب حداکثر سود در بازار است

ب) بخش سنتی کشاورزی ایستا که علاقه کمتری به کسب حداکثر سود دارد .

گاهی بخش مدرن از سنتی بهره کشی کرده و موجب توسعه نیافتگی آن می شود و اصلاح شیوه تولید به عنوان واحد اقتصادی در فرآیند گذار از جامعه فئودالی به سرمایه داری ایده اصلی این نظریه است .

الگوهای توسعه اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم

- الگوی خطی مراحل رشد : نظریه پردازان دهه 50 و 60 توسعه را به عنوان یک رسته از مراحل تناوبی رشد اقتصادی می دانستند . یعنی توسعه در کشورهای جهان سوم از طریق پس انداز و کمک خارجی امکان پذیر است و توسعه را مترادف با رشد اقتصادی قرار دارند . مثل نظریه روسو

- الگوی تغییرات ساختاری : در دهه 70 الگوی تغییرات ساختاری و نظریه وابستگی بین الملل جایگزین الگوی دهه های قبل شد. الگوی تغییرات ساختاری تاکید دارد که اقتصاد های در حال توسعه از « کشاورزی سنتی معیشتی » به یک « اقتصاد مدرن و شهری خدماتی و صنعتی » تغییر می یابند .

* فرایند توسعه در کشورهای در حال توسعه از دید هولس چنری دارای ویژگی های زیر است :

1- تغییر از تولید کشاورزی به صنعتی              2- تراکم سرمایه فیزیکی و انسانی

3- تغییر در تقاضای مصرف کننده از تاکید بر مواد غذایی به سمت خدمات مطلوب صنعتی

4- رشد شهرها با مهاجرت از روستا ها

5- کاهش بعد خانوار و رشد جمعیت و جایگزینی کیفیت به جای کمیت کودکان توسط خانواده

- الگوی وابستگی بین المللی : تاکید بر انعطاف ناپذیری کشورهای جهان سوم در سطح داخلی و خارجی و وابستگی آنها به کشورهای ثروتمند را دارد که با سه شاخه آن را توضیح می دهد :

الف) الگوی وابستگی استعماری جدید : ناشی از تفکر مارکسیستی است که توسعه نیافتگی جهان سوم را ناشی از تکامل تاریخی نابرابر سرمایه داری بین المللی بین کشورهای ثروتمند و فقیر می داند که موجب عدم استقلال و تلاش در آنها برای رسیدن به توسعه شده است .

ب) نظریه الگوی نادرست: توسعه نیافتگی جهان سوم ناشی از نصایح نادرست مشاوران متخصص خوش نیست. ناآگاه بین المللی و سازمان های کمک رسان و سازمان های پرداخت کننده کمک بلاعوض چند ملیتی مثل یونسکو است

ج) الگوی دوگانگی توسعه : وجود جوامع بشری دوگانه ثروتمند و فقیر و وجود انبوه ثروت در سرزمین های فقیر باعث دوگانگی گردیده است .

- مفهوم دوگانگی 4 عامل کلیدی را در خود دارد :

1- همزیستی برتر و پست تر               2- مزین و غیرگذار بودن همزیستی

3- روند رو به افزایش این شکاف                    4- تمایل و تاثیر اندک عنصر برتر به ارتقای عنصر پست تر

- الگوی نئو کلاسیک بازار آزاد: ایده اصلی این تفکر ناشی از سوء تخصیص منابع به دلیل سیاستهای ناصحیح تیمی و ذخالت زیاد دولت در کشورهای جهان سوم بوده است . و بالارفتن کارایی و رشد اقتصادی را در شکوفا سازی بازار آزاد رقابتی ، خصوصی کردن بنگاه دولتی ، تشویق صادرات و تجارت آزاد، استقبال از سرمایه گذاران کشورهای توسعه یافته و حذف مقررات زائد و انحراف قیمتی می دانند .

- الگوی رد درون زا: در این نظریه نرخ رشد تولید ناخالص ملی ، توسط نظامی که فرآیند تولید را هدایت می کند تعیین می شود و این رشد نتیجه طبیعی ( تعادل بلند مدت ) است . انگیزه اصلی این نظریه تبیین عوامل تعیین کننده رشد و تفاوتهای موجود در نرخ رشد کشورها است . این نظریه کوشیده به اصلاح الگوی رشد نئوکلاسیک از طریق نزولی بودن بازده نمایی سرمایه ، نقش فناوری در رشد بلند مدت و نوع تاثیرات پس انداز بر رشد اقتصادی بپردازد . مطابق این نظریه هیچ نیرویی منجر به نرخ تعادلی رشد نخواهد شد بکله این نرخ بین کشورها متفاوت بوده و بستگی به نرخ پس انداز ملی و فناوری دارد .

توسعه پایدار:در سالهای پایانی قرن 20 به عنوان یکی از مناظرات محوری جهان تقریبا همه عرصه های حیات بشری را تحت تاثیر قرار داد.نظیر فقر،نابرابری، آموزش و بهداشت ، محیط زیست ، حقوق زنان و کودکان ، آزادی، صنعت ،سیاست توسعه پایدار مفهوم جدیدی است که شامل حفاظت از محیط زیست ، رشد اقتصادی ( همراه با عدالت و امکانات ) است .

توسعه پایدار به معنی عدم تحمیل آسیب های اقتصادی، اجتماعی و یا زیست محیطی به نسل های آینده است مفهومی است کلی نگر که همه ابعاد و نیاز بشری را در بر می گیرد توسعه پایدار فرایندی مستمر از دگرگونی ، انطباق و سازگاری جهت سرمایه گذاری ، جهت گیری توسعه تکنولوژیک و دگرگونی نهادینه همگی در هماهنگی با هم در برگیرنده نیازهای انسان می شود و برآورنده نیازها و آرمان های انسان در سراسر جهان در حال و آینده است .

این واژه اولین بار توسط برانت لند در گزارش آینده مشترک ما در سال 1918 مطرح شد . توسعه پایدار به عنوان یک هدف مهم و کلیدی در جوامع و دولت های امروز دارای جایگاه و اهمیت ویژه ای در برنامه ریزی جامع کشورها است . بر اساس اعلامیه ریو: در توسعه پایدار انسان مرکز توجه است و انسان ها ، هماهنگ با طبیعت ، سزاوار حیاتی توام با سلامت و سازندگی هستند. هدف از این توسعه فرهنگی پایدار ، پیوستن گذشته ها به آینده است که نیازمند محافظت بیشتر از سنت ها ، اصالت ، هویت و ارتباطات است و باید حیات اقتصادیبه جا به جایی فرهنگی و میراث فرهنگی مردم را بهبود بخشید .

مولفه های توسعه پایدار:

انسان : توسعه پایدار انسان محور است و انسان مستحق بهداشت ، زندگی سازنده در هماهنگی با طبیعت معرفی می شود و به عنوان مهمترین چالش قرن 21 تبدیل شده است .

کودکان و نوجوانان : توسعه پایدار توسعه ای است که حوائج کنونی را تامین کند بدون آنکه نیازهای نسل آینده را به مخاطره بیندازد . پایداری برای این نسل مسئله ای واقعی است و توجه به این مسئله ضرورتی اجتناب ناپذیر است

زنان : زنان در جهان به ویژه کشورهای در حال توسعه از نابرابری های بسیاری در رنجند در حالی که توسعه بدون مشارکت آنها سرانجام نخواهد داشت . مسئله دفاع از حقوق زنان نیز مورد توجه قرار گرفته است . زنان بیش از مردان به تغذیه مناسب نیاز دارند . سطح سواد در زنان کمتر از مردان است در حالی که کودکان توسط مادران رشد و تعلیم می یابند ، زمان در برابر کار مساوی حقوق کمتری می گیرند و بیشتر در معرض خشونت و تبعیض قرار می گیرند . فعالان عرصه توسعه در پی از برداشتن این تبعیض و اعطای زندگی توام با آزادی و صلح و برابری برای زنان است .

محیط زیست : توسعه زمانی پایدار است که بر شالوده اصول بوم شناسی استوار باشد و تداوم زندگی نسل های آینده از راه بقای محیط زیست امکان پذیر است.

فرهنگ: درگذشته منظور از توسعه ( غربی بودن ) بود که باعث شده بود ابزاری برای کشورهای غرب در تحمیل فرهنگ خود باشد در سالهای اخیر با تاکید بر منزلت انسان و ناکارآمدی نظام گذشته فرهنگ اهمیت و جایگاه واقعی خود را در مناظرات توسعه به دست آورد . طبق تعریف ریه مائو دبیر یونسکو: توسعه زمانی تحقق می یابد که علم به فرهنگ تبدیل شود . یعنی از طرف جامعه جذب شود . این مسئله بر نقش زیربنایی فرهنگ دلالت می کند .

در مفهوم توسعه پایدار ، نوعی داوری ارزشی مبتنی بر فرهنگ به رسمیت شناخته شد و توسعه در قالب آن تعریف شد. و این فرهنگ است که داوری کرده و به تجربه مردم درگذشته و حال معنا می بخشد .

تکیه بر فرهنگ به عنوان مبنا باعث گشودن راه برای حضور عناصر غیر مادی و مولفه های ارزشی در عرصه توسعه است

آموزش فرایندی است که به توسعه داانش و پرورش مهارت ، فکر و شخصیت افراد می انجامد  .

مارشال آموزش را سرمایه گذاری ملی می داند . وی نیروی کار را مهمترین عامل تولیدی داند که از طریق آموزش توسعه می باند و بینش اجتماعی و آگاهی آنها افزایش می یابد. آموزش و پرورش نقش اساسی در رشد اقتصادی دارد .

سرمایه گذاری بر نیروی انسانی از طریق آموزش به عنوان دارایی اصلی کشور و نیروی انسانی اهمیت زیادی دارد .

شهروند سالم باعث انسجام کشور می شود و فرهنگ و زندگی محرک را در تمام جنبه ها پدید آورد . از این رو آموزش و شیوه های آموختن مورد تاکید است که بر مبنای 4 پایه : 1- یادگیری زندگی کردن با هم 2- یادگیری دانستن 3- یادگیری عمل کردن 4- یادگیری بودن صورت می پذیرد .

بنابر این ( دموکراسی ، مشارکت اجتماعی و فعالیت های شهروندی از مدرسه آغاز و در فرایند مراحل تعلیم و تربیت و استمرار آن تحصیل می شود ) آموزش و پرورش پلی است که از گذشته به حال و از حال به آینده می رسد . لذا باید درک عمیقی از نظام آموزش سرمایه های انسانی داشت .

علم: در دنیای معاصر دانش بصورت روزافزونی به یک کالای بین المللی تبدیل شده و نهادهای بزرگ تحقیقاتی به کارخانه های تولید دانش مبدل شده اند. دانش جهان را به دنیای آگاه ، دنیایی نا آگاه و دنیای اندیشمند دنیای کارگر تقسیم خواهد کرد . امروزه دانش منبع قدرت و کنترل محسوب می شود .

برخورد گزینشی با دانش و اطلاعات و اعمال کنترل بر آن عملا زمینه های آگاهی و مشارکت را مسدود می کند که این امر توسعه پایدار را میسر نخواهد کرد .

اخلاق: توجه به عنصر اخلال و محتویات در مطالعات توسعه پایدار در پایان هزاره دوم به ضرورتی غیر قابل انکار تبدیل شد. زیرا که توسعه به امری تک بعدی ( اقتصادی ) تبدیل شده و درستگاری تنها مادی و دنیوی شده بود و به عناصر غیر مادی نظیر فرهنگ و معنویات توجه نمی شد .

امنیت : تصور سنتی از امنیت قادر به پاسخگویی به اوضاع متحول کنونی نیست . توسعه به معنای صلح است . بنابر این باید تصور سنتی از امنیت را با مفهوم نوین جهانی توسعه پایدار جایگزین کنیم ( یعنی مبارزه با توسعه نیافتگی، توزیع نابرابر ثروت ، آسیب های زیست محیطی) توسعه پایدار امروزه در حال تبدیل به استراتژی امنیت جهانی است

مشارکت : حضور آگاهانه مردم در صحنه سیاسی به ویژه در سالهای اخیر به عنوان شاخص اصلی توسعه پایدار مورد تاکید است . سیاست عمومی جوامع دموکراتیک پاسخی به درخواست مردم است .

توسعه پایدار مستلزم گذار از عضویت فردگرایانه در جامعه به مشارکت دموکراتیک مردم در صحنه است

اقتصاد خوب بدون دموکراسی واقعی امکان پذیر نیست .

هوشیاری عمومی و تفاهم مهمترین ضرورت در مسیر نیل به توسعه پایدار یاد شده است . و برای این امر نقش ارتباطات برای تعیین سرنوشت ضروری است .

عاملان توسعه پایدار:

در توسعه پایدار انسان مرکز توجه و هرآنچه حیات ، بقا و آزادی را مورد تهدید قرار دهد مردود شناخته می شود . ورود به عصر جدید بدون نگاهی انسانی تر، متوازن تر و بدون اتکا به اصول پایداری نه فقط در کلام در عمل نیز میسر نخواهد بود . تحقق این آرمان ها نیاز به عاملانی دارد تا از رهگذر تلاش آنها اهداف جامعه عمل بپوشد .

آگاهی ملت و آحاد مردم ( زن، مرد در تمامی سنین ) دستیابی به این آرمان را محقق می سازند همچنین تاکید زیادی بر دولت ها و سازمان های بین الملل و نهادها صورت نگرفته . همچنین سازمان های غیر دولتی ظرفیت وسیعی برای پایداری ایجاد کردند .

دولت ها : موظفند که توسعه پایدار را در تمامی سطوح برنامه ها و سیاست گذاری ها رعایت کنند و از طریق قانونمندی با توسعه پایدار هماهنگ شوند . همچنین می توانند به طور مستقیم و غیر مستقیم به تحرک بخش خصوصی کمک کنند.

سازمان های بین الملل: جهت جلوگیری از جنگ های جدید و خسارت ناشی از جنگ ها .

سازمان ملل متحد از طریق نهادهای وابسته به ویژه « برنامه توسعه سازمان ملل» رشد اقتصادی و توسعه را در کشورهای جهان سوم دنبال کرده است .

سازمان غیر دولتی : تحرک سازمان های غیر دولتی در سطوح محلی ،ملی و بین المللی از ویژگی های دوران جدید است .

این تشکل های داوطلبانه مردمی که بصورت مستقل فعالیت می کنند به عنوان پاسخی مسئولانه از طرف مردم با مشارکت در عرصه های اجتماعی ، به تحرک در زمینه های مختلف دامن می زنند . این سازمان ها در شکل دهی و تحقق دموکراسی مشارکتی نقش حیاتی بر عهده دارند . این سازمان ها قادرند در شبکه ای گسترده ارتباطات وسیعی برقرار نمایند . ارتباط مستقیم ( گروه های داوطلب ) با مردم یکی از ویژگی هایی است که در اعتلای سطح آگاهی مردم نقش ممتازی بر عهده دارد . به نظر می رسد عرصه پویای توسعه پایدار ناشی از ابتکارات و امکانات این گرو ها است .

 

فرهنگ و توسعه :

نقش و کارکرد فرهنگ عبارت است از:

- همسان کردن رفتارها ، اعمال ، ارزشها و هنجارها

- انسجام و همگونی اکثریت افراد یک جامعه

- ایجاد تمایز یک جامعه از جوامع دیگر، یعنی شکل دهی به شخصیت اساسی جامعه

- کارگاه ابزارسازی و تمایز نمایی

- ایجاد بسته خلاقیت با نمایش تجارب گذشتگان

- هماهنگ کننده محیط میان انسان و اکوسیستم

- ایجاد بستر توازن میان افراد جامعه و جامعه با محیط

فرهنگ در اجتماع نقش قوام دهندگی ، کنترل کنندگی ، هماهنگ کننده ، ناظر ، اعتلا و خلاقیت بنا به شکل همان جامعه و نسبت به محیط خاص آن را دارد . تغییر و تحول فرهنگی شامل دگرگونی در اعمال ، رفتار ، ارزش ها و هنجارهای اجتماعی یا تغییر در مبانی کنترل، هماهنگی و نظارت و .. یک جامعه است و عامل این تغییر و تحول ابداع ، اکتشاف فناوری و مراوده فرهنگی است .

فرهنگ از دو سطح معنوی ( اساسی ) مثل هنجارها ، اعتقادات و سطح مادی مثل کالا ها و ابزارهای فرهنگی ساخته شده لایه زیرین یا سخت معنوی فرهنگ موجود تقویت اخلاقیات و انضباط و دانش و طلبی و ... می شود که این امر از طریق محصولات و اقدامات فرهنگی حاصل می شود . بنابر این تعادل بین این دو بعد آثار مثبتی بر سیاست و برنامه ها و بهبود آنها دارد . از دیدگاه امام خمینی هدف نهایی پیشرفت و توسعه یافتگی دستیابی به سعادت معنوی و الهی است که از طریق بستر فرهنگی و تحول حاصله از آن میسر خواهد بود . ایشان وابستگی فرهنگی را مبدا تمام وابستگی های دیگر می دانند در زمینه عوامل فرهنگی موثر بر توسعه نیز امام خمینی عواملی از قبیل مذهبف تعلیم و تربیت نیروی انسانی ، اخلاق و نظام فرهنگ اداری ، برابری و فرهنگ مصرفی و ... را موثر می دانند .

- در بررسی اثرات متقابل فرهنگ و توسعه دشواری های متعددی از جمله موارد زیر وجود دارد:

الف ) عدم توافق بر سر تعریف و چارچوب فرهنگ و توسعه

ب) چگونگی رابطه سیستماتیک و اثرات متقابل میان این دو پدیده

لازمه توسعه و هرگونه تحولی ، دگرگونی و تحرک فرهنگی می باشد . کشورهای استعماری سعی دراز خود بیگانگی هویت دیگران و یکپارچگی فرهنگی دارند در حالیکه در امر توسعه ترکیب صفت و مدرنیته با هدف خود اتکایی و استقلال بر منابع بومی ضروری است . و برای رسیدن به توسعه ملی باید آموزش و رشد نیروی انسانی به منظور برنامه ریزی ، ارزیابی و فناوری ارتباطات و خود توسعه ای صورت پذیرد و بهبود کیفیت زندگی به وقوع بپیوندد.

عوامل مهم و موثر فرهنگی در توسعه :

1- داشتن روحیه جمعی به دنیا ، آخرت و نوآوری

2- توجه معقول به دنیا ، آخرت و نوآوری

3- نداشتن تفکرات جبری و بی تفاوتی

4- اعتقاد به اجرای قانون و روحیه نظم پذیری

5- روش تفکر علمی و روحیه تحقیق و نوآوری

6- وجود آزادی اجتماعی – سیاسی – و عدالت اجتماعی

 

وظایف فرهنگ در امر توسعه :

1- توسعه عمومی کشور : ارتقای فرهنگ توسعه از طریق ایجاد زیرساخت  و فرآهم کردن بستر مناسبی با استفاده ازظرفیت نهادهای فرهنگی و تقویت زمینه ها و تعاملات فرهنگی همه جانبه در تمامی ابعاد

2- توسعه فرهنگی : تامین حقوق فرهنگی مردم جامعه در قالب درسترسی عادلانه به امکانات، فضا ها ، محصولات فرهنگی و استفاده از ظرفیت های فرهنگی ، مانند غنی سازی اوقات فراغت شهروندان ، افزایش سطح تحصیلات . و استفاده از انواع خدمات فرهنگی رادیو، موزه ، مطبوعات

 

توسعه فرهنگی و دیدگاه ها :

توسعه فرهنگی مفهومی است که پس از جنگ جهانی دوم رواج یافت . در سال 1967 یونسکو به نقش اقدام فرهنگی را به عنوان تضمین کنند خدمات توسعه همگان تاکید شد و در سال 1982 در کنفرانس عمومی یونسکو در مکزیکوسیتی توصیه شد تا دهه سوم توسعه را به دهه جهانی توسعه فرهنگی معرفی نمایند تا از یکسو مردم به اهمیت فرهنگ در زندگی پی ببرند و از سوی دیگر دولتها به سرمایه گذاری همه جانبه در این زمینه بپردازند . توسعه فرهنگی نسبت به دیگر جنبه های توسعه بار ارزشی بیشتری دارد زیر با نیازهای غیر مادی افراد در ارتباط است . توسعه فرهنگی کنار گذاشتن خرده فرهنگ های نامناسب توسعه و گسترش سنت ها با توجه به ایجاد تغییرات در حوزه های ادراکی و شناختی و .. انسان و کنترل موثر بر محیط طبیعی و اجتماعی و بروز رفتار و کنش خاص توسعه می باشد . توسعه فرهنگی حاصل اجزای فرهنگی خاص کشورهایت از این رو قابل دریافت خارج از کشورها نیست و امری است درونی که تمام افراد باید در آن مشارکت داشته و در منافع آن سهیم باشند .

از آغاز دو رویکرد ابتدایی برخورد با مفهوم توسعه فرهنگی وجود داشته است :

رویکرد نخست : توسعه فرهنگی را نتیجه توسعه عمومی و دسترسی توده مردم به فرهنگ و مشارکت آنان در زندگی فرهنگی است . یعنی آزادی اندیشه انسان و بهره مندی از خلاقیت یا شرکت خلاق در جامعه است .

* البته علی رغم تعریف بالا یونسکو در سال 1968 توسعه فرهنگی را به شکل پژوهش در فرهنگ های مختلف، شناخت متقابل فرهنگی از بناها و میراث و ترجمه آثار و آموزش هنری و تدوین مجموعه بزرگ تاریخ توسعه علم و فرهنگ بشر بیان کرد .

* به نظر تهیه کنندگان کنفرانس هلسینکی اروپا توسعه فرهنگی جزء لاینفک توسعه عمومی است و هم هدف است و هم فراگرد

* در گزارش کمیسیون امور فرهنگی فرایند توسعه فرهنگی در یک لحظه معین باید چگونگی روابط متقابل انسان و جامعه را تعیین کند و افراد خود را به مشارکت خلاق در برقراری ارتباط با دیگران و ارتقای توانایی خود در جهان وادار نماید .

به نظر این شورا توسعه فرهنگی دو زمینه ذهنی دارد : یکی گراش انتقادی آمیز به مفهوم سنتی فعالیت های فرهنگی و دیگری اعتقاد به این موضوع که جامعه به بخش اقتصادی و اجتماعی و آموزش محدود نمی شود .

* نوزدهمین اجلاس عمومی یونسکو توصیه دسترسی عمومی به فرهنگ را تصویب کرد که فرهنگ، مقام اشکال خلاقیت و بیان فردی و گروهی در قالب زندگی و فعالیت هنری است .

* از نقطه نظر عملی، هرچیزی که باعث شود وضع خود را در جهان و برابر دیگران درست تعیین کنیم جنبه فرهنگی دارد .

رویکرد دوم : سیاست فرهنگی سنتی . هدف افزایش شناخت جهانی از آن دسته از آثار میراث فرهنگی که ارزش نخبگان را بیان می کند . و تاکید بر عرضه و افزایش مصرف فرهنگی دارد . سیاست برنامه ریزی فرهنگی سعی دارد که تقاضای عمومی را در جهت برخورداری از منابع فرهنگی پاسخ دهد و فرهنگ را از انحصار فرهیختگان خارج کند .

یکی از راهکارهای سنتی توسعه فرهنگی ، آموزش زیباشناسی جهت فراهم آوردن مخاطبان لازم آثار فرهنگی است .

* دکتر علی شریعتی در فرآیند توسعه فرهنگی بر این باور است که ضمن مکمل بودن توسعه اقتصادی و فرهنگی ، توسعه فرهنگی بر توسعه اقتصادی مقدم است و هر توسعه ای زمانی موفق خواهد بود که یک پایه ریزی فکری و فرهنگی مناسب داشته باشد . وی استراتژی و مدل توسعه درون زا را به عنوان رویکرد مناسب توسعه فرهنگی انتخاب کرد که برسد اصل خودباوری فرهنگی، تصفیه و پالایش منابع فرهنگی وارتباط آگاهانه با فرهنگ و تمدن های دیگر استوار است.

 

توسعه فرهنگی و شاخص ها :

دراین خصوص دودیدگاه مطرح می شود: 1- نگاه نمادین وسمبولیک به فرهنگ 2- نگاه درونی به معانی وویژگی فرهنگ

نگاه اول دید پوزیتیویستی به علوم انسانی و به تبع آن حوزه فرهنگ است که فرهنگ را همانند علوم تجربی قلمداد می کند و نشانگرهایی برای اندازه گیری و سنجش میزان تغییرات فرهنگی معرفی می کند . از این نگاه شاخص سازی فرهنگی ضروری و منطقی ترین راه برای دستیابی نه سنجش تغییرات فرهنگی از طریق نشانگرهای ملموس است .

در مقابل دیدگاه دوم: وجه تمایز واقعیت انسانی از واقعیت طبیعی را عنصر معنی می داند که قابل تجربه حسی نبوده و قابل زیستن و فهم از درون است .

بخش چهارم: مدیریت فرهنگی رسانه ملی

مدیریت فرهنگی : سازماندهی و اداره امور و فعالیت های فرهنگی ، رشد و توسعه فرهنگی هرجامعه مدیون مدیران مدبر فرهنگی است که جامعه را به بالندگی و توسعه برسانند . مدیریت فرهنگی جهت دستیابی به اهداف فرهنگی مورد نظر درسطوح جهانی و منطقه ای و ملی و محلی باید از ظرفیت های فکری و بینشی و عملیاتی برخوردار باشد . بنابر این آشناسی و شناخت کامل مبانی و اصول فرهنگی و متعاقب آن نیاز شناسی فرهنگی از پیش شرط های مهم مدیریت فرهنگی است که قادر خواهد بود به تقویت باورها و ارزشها و سنت های فرهنگی و حمایت از عدالت  گسترش آزادی و ایجاد بستر خلاق و نوآوری بیانجامد .

نقطه نظرات رهبری در خصوص فرهنگ و مدیریت فرهنگی:

الف ) وظایف مدیریت فرهنگی: یکی از مهمترین تکالیف ما در درجه اول مهندسی فرهنگی کشور است و مشخص کردن فرهنگ ملی و عمومی و کیفیت آن در درون انسان و جامعه و رفع اشکالات و نواقص آن و کنترل و نظارت بر آن . البته شایان ذکر است که کنترل فرهنگ بصورت کامل ممکن نیست و باید ابتکار آزادی اراده بر آن حاکم باشد . آنچه که در مقوله فرهنگ برعهده دولت است عبارت است از نظارت هوشمندانه و آگاهانه و هدایت جامعه به سمت رشد و ترقی افراد جامعه و کمک به جوانان در انتخاب صحیح مسیر و جلوگیری از هرج و مرج ، نه سختگیری.

ب) نگاه معقول اسلامی در مدیریت فرهنگی: برخورد افراطی از دو سو امکان پذیر است : یکی اینکه مقوله فرهنگ را غیر قابل اداره و غیر قابل مدیریت بدانیم و رها کردن فرهنگ عمومی و رشد فرهنگی و دیگری سختگیری خشن و نظارت کنترل آمیز و قالب کردن و تحمیل نوعی تفکر و فرهنگ خاص. بلکه باید نگاهی معقول اسلامی را ملاک کار خود قرار داد .

ج) استعاره ای برای مدیریت فرهنگی:

در مقوله فرهنگ رفتار حکومت باید دلسوزانه و مثل رفتار باغبان باشد . باید فضای فرهنگی کشور را باغبانی کرد یعنی مسئولانه و با دقت آن را دنبال کرد .

د) مدیریت فرهنگ ملی :

فرهنگ یک ملت منشأ عمده تحولات آن ملت است و عوامل گوناگونی نیز روی فرهنگ ملت تاثیر می گذارد. فرهنگ ملی است که جامعه را تحریک کرده و باعث تحرک یا ایستایی ، صبر یا بی حوصلگی ، احساس غرور یا ذلت در برابر دیگران می کند

فرهنگ ملی را به مرور در طول زمان می توان تغییر داد . مهمترین وظیفه حکومت مراقبت و حرکت فرهنگی و برنامه ریزی در قبال هجمه های امروزی است .

رسانه ملی ، نهادهای فرهنگی :

رسانه مل عنوانی است ، آیت ا.. خامنه ای با توجه به ویژگی و رسالت سازمان بران اطلاق نمودند .

سازمان صدا و سیما دارای ویژگی های خاصی است که به نکاتی اشاره کرد .

- ساختار وظیفه ای حاکم بر رسانه ملی است  - ساختار آن از نوع بلند با حیطه نظارت محدود است که بیانگر سلسله مراتب روش ها ، حجم بالای نیروی انسانی و افزایش سطح مدیریتی در کل سازمان است که موجب تعارضات مدیریتی می شود . همچنین ساختار بلند آن از پویایی آن می کاهد  - در طراحی سازمانی نهاد بخش های متعددی وجود دارد که از لحاظ ماموریت مشابه اما در جایگاه متفاوت قرار دارند . یعنی به طور موازی فعالیت تکراری انجام می دهد – نمودار سازمانی رسانه ملی دستخوش تغییر مداوم است . و در حال ایجاد و ادغام و حذف ادارات و بخش ها می باشد.

ماموریت کلان و استراتژی رسانه ملی در مجموعه افق رسانه :

- سازمان با بهره گیری از هنر فاخر و و سمت دهی موثر آن به مثابه دانشگاه عمومی می باشد

– ایجاد کانال رادیو و tv و برخورداری از رسانه های مجازی و مکتوب

– تولید و پخش برنامه های متنوع آموزشی و خبری و ... در تمام حوزه های استانی

- داشتن مخاطب گسترده اعم از ایرانیان داخل و خارج از کشور

اهداف کلان رسانه ملی در مدیریت و هدایت فرهنگ و افکار عمومی :

- تعیین و ارتقای معرفت و ایمان روش بینانه ، اخلاق فاصله و رفتار دینی خالصانه آحاد جامعه و حفظ و اعتلای فرهنگ و هویت ایرانی و اسلامی

- ریشه دار کردن شناخت و باور عمومی به ارزش ها و بنیان های فکری انقلاب و نظام اسلامی و ولایت فقیه

- مصونیت بخشیدن به اذهان عمومی جامعه در قبال تاثیر پذیری از موج مخرب تهاجم فرهنگی و فکری بیگانه به ویژه سکولاریسم ، گرایش های الحادی و مادی و فرهنگ لیبرالیزم غربی

- افزایش باور عمومی نسبت به اصالت و پایگاه مردمی وکارآمدی نظام جمهوری اسلامی ایران درداخل وخارج ازکشور و ..

اصول و ارزش های حاکم بر رسانه ملی :

- حاکمیت ارزش های ایرانی ، اسلامی و انقلابی بر تمامی سیاست گذاری ها ، برنامه ریزی و تولیدات

- داشتن نقش امین نظام و مورد اعتماد مردم و پل ارتباطی مستحکم میان آحاد جامعه و مسئولان نظام و تسهیل کننده رابطه همدلانه

- توجه به نیاز ، مصلحت و میل مخاطب در امر سیاست گذاری و برنامه نویسی

- رعایت اصول و ارزش های حرفه ای ، اهمیت هنری و کارشناسی در تولید برنامه ها

- احترام به فرهنگ اقوام و طوایف مختلف موجود در کشور و پرهیز از هر گونه تبعیض در راستای حفظ وحدت ، یکپارچگی و انسجام

- پاسداری از خط و زبان فارسی و میراث کهن فرهنگ اسلامی – ایرانی و تاریخ کهن ایران زمین

­­­­­­­­­­­­­­­­­­­توجه به مخاطب و ماموریت های فرهنگی آن :

- ارتقای ابعاد هویتی جوانان و توسعه کمی و کیفی برنامه های مربوط به جوانان و برخورداری از مهارتهای لازم در مدیریت صحیح

- تولید برنامه در زمینه تحکیم جایگاه زن و مقام خانواده در فرهنگ اسلامی – ایرانی و الگوسازی صحیح دفع شبهات فمنیستی

- تولید برنامه متناسب با انتظارات اقشار تحصیل کرده و فرهیختگان و تقویت رابطه آنها با رسانه ملی

- تولید برنامه متناسب با نیاز گروه کودک و نوجوان و تحکیم زیرساخت های تربیتی ، فکری ، اعتقادی و انقلابی قشر نوباوره کشور

راهکارهای مقام معظم رهبری برای اهداف و استراتژی سازمان صدا و سیما :

- امین نظام بودن

- مورد اعتماد مردم بودن

- برخورداری از مزیت های رقابتی

- توجه همزمان به کیفیت و کمیت

- آرامش رسانه ای کارآمد در سطوح محلی ، ملی و منطقه ای

- قدرت انعطاف

- سرعت عمل برای انطباق با وضعیت گوناگون

- ارتقا معرفت دینی روشن بینانه

- ترویج رفتار دینی مخلصانه

- ریشه دار کردن باور مردم به ارزش ها

- مصونیت بخشیدن به ذهن جامعه در برابر تهاجم مخرب رسانه بیگانه

- ایجاد وتعیین باور عمومی به کارآمدی نظام

- آگاه سازی مردم درباره مقوله های حساس نظیر امنیت ، پرورش نخبگان و اقتدار ملی

- توجه به اخلاق عمومی و هویت اخلاقی نظیر وجدان کاری، ادب اجتماعی ، حقوق دیگران را در همه برنامه ها مد نظر داشته باشد.

 

 

امور فرهنگی ، علمی و فناوری :

1- استوار کردن ارزش های انقلاب اسلامی در اندیشه و عمل

2- تقویت فضایل اخلاقی و ایمان ، روحیه ایثار و امید به آینده

3- برنامه ریزی برای بهبود رفتارهای فردی و اجتماعی

4- مقابله با تهاجم فرهنگی

5- تقویت نهضت نرم افزاری و ترویج پژوهش

6- ایجاد انگیزه و عزم ملی برای دستیابی به اهداف مورد نظر در افق چشم انداز

7- سالم سازی فضای فرهنگی ، رشد آگاهی و فضایل اخلاقی و اهتمام به امر به معروف و نهی از منکر

 

رسانه ملی و الزامات محیطی ( ملی و بین المللی)

1- اطلاع رسانی غیر قابل کنترل: اطلاع رسانی سبب شکست اعضای رسانه های داخلی شده و افراد قادر خواهند بود منبع اطلاعاتی خویش را انتخاب نمایند. و حکومت نقشی در اداره رسانه ها ، کنترل اطلاعات نمی تواند داشته باشد .

2- ظهور انسان هایی با تابعیت بین المللی: این مورد سبب ایجاد آگاهی های جدیدی شده و انسان نو می آفریند . این اطلاعات تولید شده مخاطبانی ملی و فراملی دارد و باعث ایجاد فرهنگ خاص می شود .

3- رواج فرهنگ جهانی و غربی در ایران : فرهنگ حاکم بر رسانه ها فرهنگی غربی ( آمریکایی) است ک با ارائه الگوهای فرهنگی و رفتاری ترویج دهندگان این فرهنگ خاص هستند .

4- تغییر هویت نزد جوانان : عمده کاربران این رسانه ها جوان هستند و هویتی که رسانه های جدید ترویج می کنند ، هویتی فراملی، بیگانه و احتمالا غربی است که می تواند با هویت ملی ایران در تضاد باشد .

5- افزایش نابرابری ها و طبقاتی شدن بیشتر : هزینه بر بودن استفاده از این وسایل و خدمات باعث عدم توانایی همگام در استفاده از این خدمات می شود که منجر به نابرابری هرچه بیشتر در بهره مندی از امکانات می شود

6- زبان: نفوذ گسترش زبان از طریق tv و ماهواره و اینترنت تهدید مهیبی بر زبان فارسی است .

7- رواج فرد گرایی و انزوا طلبی: گذراندن زمان طولانی با این وسایل در خلوت کاربران نوع جدیدی از مناسبات اجتماعی را نزد استفاده کنندگان ایجاد می نماید که در مجموع به افزایش کنش فردی و ظهور انسان منزوی می شود .

8- چالش سیاسی – فرهنگی: این رسانه ها و فرهنگ و اطلاعات عرضه شده بر گروه های مرجع و نخبگان فکری و فرهنگی تاثیر و آنها نیز این تاثیر را بر پیروان خود می گذارند که موجب چالش در عرصه ساختار فرهنگ ملی می شود .

بنابر این شرایط فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ، مسئولیت رسانه ملی را سنگین تر می کند.

محور های تاثیرگذاری رسانه ملی بر مردم در شرایط سخت :

- افزایش آگاهی مردم

- محتوای پیام منطبق با نیاز های واقعی جامعه باشد

- فعالیت رسانه ملی در تمامی بخش ها در چارچوب قانون صورت گیرد

- حمایت رسانه ملی از تولید برنامه های ارزشمند و مکمل

- انتقاد آزاد از عملکرد دولت

- تجاوز به حریم خصوصی افراد ممنوع

- طیف کاملی از برنامه ها در محدوده هرژانر پخش شود

- رسانه ملی نباید به مصرف گرایی در کشور دامن بزند

- رسانه ملی نباید به دنیال جهت گیری فکری خاص باشد

- رسانه ملی باید مجموعه متنوعی از عقاید به جامعه را ارائه کند

- عدم پخش برنامه هایی که با هنجار عمومی در تضاد است.